به گزارش گروه تاریخ مشرق؛ فروپاشی نظام پهلوی در 22 بهمن 1357 و ظهور انقلاب اسلامی در ایران سبب به وجود آمدن مباحث عدیده ای شده است. از جمله این مباحث موضوع وابستگی رژیم پهلوی به غرب بویژه ایالات متحده امریکا می باشد. طرفداران انقلاب نه تنها وابستگی رژیم شاه به امریکا را یکی از دلایل اصلی نارضایتی مردم ایران از وی برمی شمردند، بلکه به اعتقاد آنان محمدرضا پهلوی و مجموعه ساختار قدرت زیر نظر وی در عمل چیزی بیش از یک «کارگزار» و در اصطلاح عامیانه «مهره» ای از جانب امریکاییها نبود. به علاوه امریکا چون نمی خواست عامل خود در منطقه استراتژیک خلیج فارس را از دست بدهد، لذا تا آخرین دقایق از شاه پشتیبانی نموده او را تشویق به سرکوب می نمود. بلکه بنابر شواهد موجود، با اعزام ژنرال روبرت هویزر، معاون فرماندهی پیمان ناتو به ایران، درصد تدارک کودتای نظامی و به کارگیری قوای نظامی وفادار به شاه در سرکوب انقلاب بود.
بعد از انقلاب نیز آمریکاییها همچنان بر سیاست حمایت از شاه ادامه دادند. آنها با بردن وی به آمریکا، درصدد بازگردادن شاه از طریق عملیات نظامی به ایران بر آمدند که طراحی کودتای نظامی نوژه در تیر 1359 حاصل این استراتژی بود. از دید طرفداران انقلاب، تا زمانی که شاه در قید حیات بود، واشنگتن همچنان با حمایت از وی و درصدد اعاده وی به قدرت بود.
از 5 مرداد 1359 که شاه در قاهره چشم از جهان فروبست به بعد نیز واشنگتن دست کم به گونه ای غیر رسمی همچنان به خاندان پهلوی وفادار مانده از آنان حمایت می نمود. طرفداران نظریه وابستگی شاه به آمریکا در عین حال از سیاستهای کلان وی نیز غافل نیستند. به بیان دیگر آنان به مجموعه ای از سیاستهای کلان شاه بالاخص در حوزه های نظامی، اقتصادی و جهت گیریهای بین المللی اشاره کرده هم سویی نزدیکی و اشتراک منافع گسترده میان رژیم شاه و امریکا را حجت دیگری بر وابستگی وی میدانند. به مجموعه اینها باید همکاریهای نزدیک و استراتژیک نظامی ایران و امریکا در تمامی دوران سلطنت محمدرضا پهلوی را نیز افزود. از کودتای 28 مرداد 1332 و سرنگون کردن دولت مصدق و بازگرداندن شاه گرفته تا ارسال پیشرفته ترین تسلیحات استراتژیک به رژیم شاه و حمایت کامل از ایده ژاندارمی او در خلیج فارس و منطقه، و عضویت در پیمانهای نظامی و سایر همکاریهای نزدیک نظامی-امنیتی و... با عنایت به این فهرست طولانی و همه جانبه است که طرفداران انقلاب، محمدرضا پهلوی را مصداق کامل وابسته به آمریکا می دانند.
در مقابل این نظر که از مقبولیت بسیار گسترده ای در میان ایرانیان برخوردار است، دیدگاه متقابلی مطرح می شود که بر اساس آن نه تنها رژیم شاه را آلت دست غرب و امریکا نمی پندارد بلکه معتقد است که سیاست و استراتژی شاه در تقابل با سیاست آنان قرار داشت. حتی برخی از طرفداران این نظریه معتقدند که واشنگتن نه تنها درجریان انقلاب اسلامی از شاه حمایت نکرد بلکه با همکاری مستقیم و غیرمستقیم با مخالفین وی، زمینه سقوط سلطنت را فراهم نمود. اردشیر زاهدی، داماد و آخرین سفیر شاه در امریکا در مصاحبه ای با نیویورک تایمز گفته است: «امریکاییها نه تنها خود حاضر نشدند کمکی به شاه در برابر مخالفینش بنمایند بلکه دست او را بسته و نگذاردند از امکانات خودش برای فرونشاندن ناآرامیها استفاده نماید.»(1)
داریوش همایون، یکی دیگراز اعضای بلندپایه رژیم شاه نیز معتقد است: «نه خود (آمریکاییها) به حمایت از شاه برخاستند، نه گذاشتند کس دیگری به او کمک کند، و نه حتی اجازه دادند خودش به نجات حکومتش اقدام نماید.»(2)
شاه نیز بر این باور بود که امریکاییها باعث سرنگونی وی شدند. سینتیا هلمز (3) همسر ریچارد هلمز(4) رئیس سابق سازمان سیا و سفیر امریکا در ایران بین سالهای 1355-1351 در خاطرات خود به نقل از شاه همین نکته را یادآور می شود.
جدای از مناسبات دیپلماتیک، این خاطرات نشان میدهد که خانم هلمز روابط نزدیکی با پهلویها داشته است. زمانی که شاه به دلیل پیشرفت بیماری اش پس از ورود به آسوان در بیمارستان نظامی آن شهر بستری می شود، خانم هلمز جزء نخستین کسانی است که به دیدار شاه می رود. او در خاطراتش می نویسد «شاه بستری بود و به دلیل حادشدن بیماری اش پزشکان از ملاقات کننده ها می خواستند که با وی صحبت نکنند.» در اثنایی که خانم هلمز در کنار شاه بود، جرالد فورد رئیس جمهور اسبق امریکا هم به دیدار شاه می رود. خانم هلمز می نویسد «شاه در حالی که بر روی تخت خوابیده بود پس از آنکه همسرش فرح به وی می گوید که جرالد فورد وارد اتاق شده است، شاه به جای سلام و علیک عادی با فورد، با حسرت و ناراحتی سه بار با صدای بلند می پرسد «چرا، چرا، چرا؟» به سخن دیگر، شاه از جرالد فورد می پرسد که چرا آمریکاییها این کار را با وی کردند؟(5) شاه در مصاحبه اش با مجله «NCW» بعد از پیروزی انقلاب اسلامی نیز به صراحت امریکاییها را متهم می کند که «آنان وی را سرنگون کردند».(6)
جدای از سران و وابستگان به رژیم پهلوی برخی از جریانات سیاسی مخالف انقلاب اسلامی نیز در تحلیلهایشان مستقیم یا غیرمستقیم تلاش کرده اند تا به این شایعه دامن بزنند. روزنامه آیندگان در ماههای نخست پس از پیروزی انقلاب با زیرکی و غیرمستقیم تلاش مینمود تا به این فکر قوت ببخشد که اگر امریکاییها زیر پای شاه را خالی نکردند، دست کم برخی از رهبران انقلاب با امریکاییها «آمد و شد» و «مذاکرات محرمانه مشکوکی» داشته اند.(7) از جمله برخی جریانات دیگری که آشکارا سعی در اشاعه این تفکر داشتند شماری از گروههای رادیکال مارکسیست به علاوه سازمان مجاهدین خلق بودند. چریکهای فدائی اقلیت در نشریات خود پس ازانقلاب بسیار کوشیدند تا انقلاب اسلامی را به نوعی سازش میان برخی از رهبران انقلابی و امریکا معرفی نمایند. تحلیل این گروه به همراه برخی گروههای مارکسیست کرد همچون کومله (سازمان انقلابی زحمتکشان)، راه کارگر، گروه اشرف دهقان، آن بود که امریکاییها انقلاب را اجتناب ناپذیر می دیدند.
به زعم آنان عناصر ارتجاعی و وابسته نگران آن بودند که ارتش ایران در نتیجه انقلاب فرو بپاشد و در نتیجه آنان دیگر نتوانند «خلقها» را سرکوب نمایند. امریکاییها نیز بنابر دلایل دیگری مخالف فروپاشی ارتش شاهنشاهی بودند. لذا ارتجاع و امریکاییها در یک طرح حساب شده، انقلاب را از مسیر خود منحرف کردند و در نتیجه جلو فروپاشی ارتش گرفته شد.(8) سازمان مجاهدین نیز به نوبه خود می کوشید تا به شکل دیگری رهبری انقلاب را به زیر سئوال برده و آن را وابسته به امریکا معرفی نمایند. در نخستین سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی، «مجاهد» ارگان سازمان مجاهدین نوشت:
«پس از کنفرانس گوادلوپ، امپریالیست ها متفق القول، شاه این نوکر چندین ساله را به امید یافتن روزنه ای برای حفظ منافع خود فدا کردند و چشم به لیبرالها و واپس گرایان دوختند.»(9)
همان طور که ملاحظه می شود، جریانات رادیکال مارکسیستی و شبه مارکسیستی اگرچه از زاویه دیگری، اما در نهایت مخاطب را به این نتیجه می رسانند که انقلاب اسلامی در حقیقت نوعی سازش و تبانی میان رهبران انقلابی جنبش با قدرتهای غربی بالاخص امریکا میباشد. یعنی همان نظریه ای که سلطنت طلبها و سران رژیم پهلوی ارائه می کنند.
چند پرسش اساسی پیرامون موضوع سقوط رژیم پهلوی و وابستگی آن به غرب بویژه امریکا مطرح است. نخست آنکه اساساً چه نسبت یا رابطه ای میان وابستگی رژیم شاه به امریکا و سقوط آن وجود دارد. آیا اساساً میان این دو متغیر، رابطه معناداری وجود دارد؟ آیا رژیم شاه در اصل وابسته به آمریکا، آن گونه که مخالفین آن عنوان می کنند بوده است؟ میزان این وابستگی چگونه بوده؟ غرب و بویژه امریکا چه تصویر و تصوری از رابطه اش با رژیم شاه و سقوط آن دارد؟ چرا اعضا و وابستگان رژیم پهلوی از جمله شخص شاه، امریکا را در سقوط سلطنت مقصر می دانند؟ هدف و انگیزه گروههای مارکسیستی از القای این اندیشه مبنی بر تبانی میان برخی رهبران انقلاب و امریکا چیست؟ نقش واشنگتن در جریان تکوین انقلاب اسلامی ایران در سال 1357 چه بوده؟ آیا آن گونه که طرفداران انقلاب معتقدند واشنگتن تا زمان سقوط رژیم شاه از آن حمایت می کرده؟ یا آنکه به زعم طرفداران رژیم شاه، واشنگتن در حقیقت زمینه سقوط آنرا فراهم کرده است؟ شاید بتوان پرسشهای فوق را در قالب دو پرسش بنیادی قرار داد. نخست آنکه انگیزه و استدلال وابستگان رژیم پهلوی بالاخص شخص شاه در این باور که امریکاییها باعث سرنگونی وی شدند چه می توانسته باشد. ثانیاً، رویکرد امریکا در قبال بحران ایران در خلال سالهای مقارن با پیروزی انقلاب اسلامی چه بوده است. بررسی این دو پرسش تا حدودی تکلیف پرسشهای دیگر را روشن می نماید.
شاید به جرات بتوان گفت که یکی از دلایل اصلی به وجود آمدن این توهم که امریکا نمی توانسته در سقوط رژیم شاه نقشی نداشته باشد، قدرت بالای نظامی و امنیتی آن رژیم بود. مهم ترین تشکیلات امنیتی رژیم شاه، ساواک(سازمان اطلاعات و امنیت کشور) بود. همانند بسیاری دیگر از تشکیلات اطلاعاتی امنیتی دیگر، تخمین میزان دقیق اعضای آن غیرممکن است. سفارت امریکا کارکنان تمام وقت ساواک را بین هفت هزار تا ده هزار نفر برآورد کرده بود. این تعداد البته کارکنان رسمی این تشکیلات بود. به کارکنان رسمی ساواک می بایستی دهها هزار عضو خبرچین را نیز اضافه نمود. تعداد خبرچینان از بیست هزار تا صدهزار تخمین زده شده است.(10)
فرد هالیدی در اثر معروفش پیرامون ایران، که در آستانه انقلاب منتشر شد، اعضای رسمی ساواک را بین سی هزار تا شصت هزار تخمین می زند.(11) اگر در خصوص شمار کارکنان ساواک نمی توان به یقین سخن گفت، در خصوص کارایی آن کمتر کسی تردید داشته است. به واقع، تشکیلات امنیتی رژیم شاه حتی به تصدیق مخالفین آن، یکی از کارآمدترین تشکیلات امنیتی در سطح جهان به شمار می رفت. با به کارگیری وسیع شکنجه، برخورداری از قدرت و اختیارات نامحدود، نداشتن مسئولیت چندانی در قبال از میان رفتن مظنونین، بازداشت شدگان و متهمین و بالاخره پرداخت حقوقهای مکفی و پاداشهای چشم گیر، ساواک بدل به یکی از کارآمدترین تشکیلات امنیتی شده بود. عفو بین الملل در گزارش مستندی به سال 1355 نوشت که هیچ مخالف، ناراضی و منتقدی در ایران وجود ندارد که ساواک پیرامون وی اطلاعات دقیق و به روز شده در اختیار نداشته باشد.(12) نیروی پلیس رسمی کشور که به دو سازمان شهربانی برای حفاظت درون شهرها و ژاندارمری برای برون از شهرها تقسیم شده بود بالغ بر دویست هزار نفر می شد. در کنار نیروهای رسمی پلیس، چهل هزار نیروی زبده برای رویارویی با اغتشاشات درون شهرها به نام گارد شهربانی نیز در خدمت رژیم قرار داشت.
شمار رسمی نیروهای مسلح ایران(زمینی، هوایی و دریایی) قریب به نیم میلیون نفر می رسید که بیش از سیصد هزار تن آنان را کادر و مابقی وظیفه بودند. در کنار نیروهای مسلح رسمی، می بایستی از «گارد جاویدان» نام برد که مسئولیت اصلی آنان حفاظت از کاخ سلطنتی یعنی محل اقامت رسمی شاه بود. گارد جاویدان دارای هشت هزار افسر و قریب به چهل هزار نیروی وظیفه بود.(13) اگرچه وفاداری نیروهای مسلح به شاه بی چون و چرا بود، اما وفاداری گارد جاویدان به افسانه می مانست. به استناد چنین نیروی عظیم نظامی و انتظامی با دیسیپلین و وفاداری بود که شاه چند ماه قبل از انقلاب به هنگام دیدن سان(رژه نظامی) از نیروهای مسلح ایران با قدرت اعلام داشت: «هیچ کس نمی تواند مرا سرنگون کند. من از پشتیبانی ارتش هفتصد هزار نفری، تمام کارگران و اکثریت مردم ایران برخوردارم. من قدرت را دوست دارم.»(14)
پرسش اساسی آن است که شاه این اطمینان بالا از توانایی رژیمش را چگونه به دست آورده بود؟ چه اسباب و عللی باعث می شد تا او این چنین احساس قدرت و توانایی بنماید؟ یافتن پاسخ این پرسش صرفاً یک تمرین آکادمیک نیست. چرا که کلید درک اعتقاد شاه به اینکه امریکاییها او را سرنگون کردند، در فهم این احساس توانایی نهفته است. شاه نه تنها به لحاظ اقتدار نظامی خود و حکومتش را به غایت توانمند می پنداشت بلکه از نظر پیشرفتهای اقتصادی و اجتماعی نیز رژیمش را بسیار موفق می دانست. او نه تنها در تمامی دوران زمامداری اش حکومت را در پیشبرد برنامه های توسعه اقتصادی، اجتماعی و حتی سیاسی موفق می دانست بلکه بعد از انقلاب و علی رغم سرنگونی اش همچنان بر روی پیشرفت های بزرگ اقتصادی که سلطنتش نصیب ایران کرده بود اصرار و تأکید می ورزید. شاه در کتاب پاسخ به تاریخ در چند جمله 37 سال حکومتش را جمع بندی می نماید. او با اشاره به انقلاب سفید(15) می نویسد به نظر من این(انقلاب) را می توان به این نحو جمع بندی کرد:
«ایران به طور قطع خود را از خلقیات و شرایط اجتماعی و اقتصادی قرون وسطایی پنجاه سال قبل آزاد کرد.»(16) شاه سپس به دادن آمار پیشرفتهای رژیمش بالاخص در 25 سال آخر آن(1357-1332) پرداخته به نقل از آمار سازمان ملل مدعی می شود که ایران از همه کشورهای در حال توسعه جلوتر بوده.(17) او می نویسد:
آخرین برنامه پنج ساله ما(1357-1352) یک رشد سالانه 26 درصد را نوید می داد. این رشد در 1975(1354) بر مبنای قیمتهای جاری به 42 درصد بالغ شد که چهار برابر رشد سالانه ژاپن بود.(18)
نه تنها به لحاظ پیشرفت و توسعه اقتصادی، شاه رژیمش را کاملاً موفق می دانست بلکه معتقد بود که او توانسته از نظر اجتماعی نیز دستاوردهای حیرت انگیزی برای ایران به ارمغان آورد. او در مصاحبه معروفش با اوریانافالاچی متغیرانه به فالاچی یادآور می شود که برنامه های رفاهی و عدالت محوری حتی از برنامه های سوسیالیستی کشورهای مرفه اروپایی نظیر سوئد و نروژ نیز پیشرفته تر است. به فالاچی می گوید: «در این کشورها فکری برای انسانهایی که هنوز متولد نشده اند نشده؛ در حالی که من در ایران یک گام هم از این کشورها جلوتر رفته ام و با دادن شیر رایگان به مادران باردار تلاش کرده ام تا کودکانی که بعدها در ایران متولد می شوند از سلامت بهتر برخوردار باشند.»(19) تحلیل گر برجسته آمریکایی-ماروین زوئیس که در اثر ارزنده اش، شاه را روان شناسی شخصیتی کرده این احساس شاه را که برای خود رسالتی قایل بوده به بهترین نحو نشان داده است. زوئیس نشان می دهد که شاه اساساً معتقد بوده یا احساس می کرده که سلطنت وی به نوعی رسالت یا مأموریت ماوراء الطبیعی برای پیشرفت و ترقی ایران بوده است. به اعتقاد زوئیس، شاه آن قدر نسبت به این احساس خود مطمئن بوده که حتی دچار این باور نیز می شود که آیا او و اقداماتش برای ایران زیاد نبوده اند:
«... هر وقت به شاه یادآور می شدند که بدون تاجگذاری سلطنت می کند همیشه یک جواب می شنیدند... که مرام تاجگذاری را موکول کرده است به زمانی که ایران به قدرت کفایت در مسیر پیشرفت گام برداشته و اجرای چنین مراسمی مناسبت داشته باشد. او(شاه) به مناسبتهای مختلف، مثل وقتی که در سنای امریکا سخن می گفت، ... می پرسید که آیا ایران آن قدر پیشرفت کرده است که لایق داشتن پادشاهی چون او باشد؟ بی شک در این گفته او صداقتی نهفته بود. با توجه به عظمت پرستی شاه، او لابد با خود فکر می کرد که آیا ایران واقعاً لیاقت او را دارد یا نه؟...»(20)
هر قدر به دوران انقلاب و پایان عمر رژیم شاه نزدیک تر می شویم، این باور که اقدامات، اصلاحات و برنامه های او توانسته بود ایران را از کشوری عقب مانده تبدیل به کشوری صنعتی و در حال توسعه بنماید، پررنگ تر می شد. در سالهای آخر حکومت شاه، هم خود وی، هم جملگی مسئولین به همراه مطبوعات و رادیو و تلویزیون یک صدا از «معجزه اقتصادی ایران» صحبت می کردند. رهبران ایران از جمله خود شاه آن قدر از پیشرفتها و معجزه اقتصادی ایران مطمئن بودند که خیلی جدی پیشنهاد می کردند که ایران حاضر است تجربیات خود را که چگونه توانسته این چنین ظرف پانزده سال (از سال 1342 به این سو) آن چنان محیرالعقول پیشرفت نماید در اختیار کشورهای دیگر از جمله کشورهای غربی قرار دهد.(21) فرهنگ و گفتمان«پیشرفت اقتصادی معجزه آسای ایران تحت هدایت و رهبری شاه» به تدریج بدل گردید و به «ورود ایران به یک مرحله تمدنی جدید» که شاه برای نخستین بار در یک سخنرانی عمومی به سال 1354 آن را تمدن بزرگ نامید.
«تمدن بزرگ» در حقیقت چیزی بیش از پیشرفتهای اقتصادی در بخشهای صنعتی و کشاورزی بود. به زعم شاه، «تمدن بزرگ» فرهنگ و اندیشه ای بود برگرفته از تمدن کهن ایران به همراه عناصر پیشرفته و ترقی جوامع مدرن صنعتی.(22) به سخن دیگر، «تمدن بزرگ» که رژیم شاه نوید آغاز آن را می داد، هم دربرگیرنده پیشرفتهای اقتصادی ایران بود، هم پیشرفتهای اجتماعی. ایران کشوری شده بود که هم از نظر صنعتی و رشد و توسعه اقتصادی، جامعه ای مدرن توصیف می شد هم از لحاظ تأمین حقوق اجتماعی، حقوق بشر و حقوق شهروندی. چنین بود که ایران به جهانیان با صدای بلند اعلام می داشت که حاضر است تا تجربیات خود را در اختیار آنان قرار دهد. فرح پهلوی هم در مصاحبه ای با یکی از روزنامه های فرانسوی در تیرماه سال 1356 حتی غرب را نیز دعوت می نماید که از «تجارب ایران بهره برداری نمایند.» عطف به مصاحبه «شهبانو فرح» روزنامه رستاخیز که در حقیقت منعکس کننده تفکرات رهبران ایران در سالهای مقارن با پیروزی انقلاب بود نوشت:
توجه به فرد و حقوق انسانی در ایران از یک امر سیاسی و حکومتی و یک مانور دوست یابی یا مخالف کوبی... به مراتب فراتر رفته ... بدون هیچ تردید ادبیات هیچ ملتی در زمینه حقوق بشر آن قدر غنی و سرشار نیست که ادبیات ایران است... این(تمدن بزرگ) یک شیوه تفکر ملی است و یک خصلت شناخته شده و یک اصل لاینفک از شناسنامه ایرانی است. ایران می تواند و حاضر است در هر مورد که لازم باشد در این زمینه به هر ملتی که طالب پیشرفت معنوی و انسانی است درسهای گران بها بیاموزد. ما بی آنکه دچار تکبر و خودخواهی باشیم در زمینه حقوق بشر حق پیش کسوتی برجهانیان داریم و این دعوی را در طول تاریخ دراز خود بارها به اثبات رسانده ایم.(23)
نظریه رسیدن به «دروازه های تمدن بزرگ» از اوایل دهه 1350 مطرح شد و به تدریج بدل به اندیشه یا ایدئولوژی رسمی برای حکومت شاه گردید. نیمه دوم سال 1355 که جیمی کارتر رئیس جمهور دمکرات امریکا وارد کاخ سفید شده سیاست توجه به حقوق بشر را در سرلوحه سیاست خارجی کاخ سفید قرار داد، حکومت ایران نه تنها احساس نگرانی نکرد بله حقوق بشر را در حقیقت بخشی از «تمدن بزرگ» خواند. مسئولین رژیم شاه حتی از این هم جلوتر رفته اعلام داشتند که اساساً حقوق بشر برای نخسین بار در تاریخ بشر، توسط ایرانیان مطرح شده ودر سطح جهان طرح گردیده است. اردشیر زاهدی در مصاحبه ای با روزنامه آیندگان و شماری از مطبوعات امریکا در پاسخ پرسش خبرنگار وال استریت ژورنال که نظر حکومت ایران را در خصوص سیاست جدید دولت امریکا درباره حقوق بشر جویا شده بود اظهار می دارد:
«اول لازم است درباره حقوق بشر یادآوری کنم که این تز جدیدی نیست... اگر دفاع از حقوق بشر در کشوری که پانصد سال سابقه تاریخی دارد و دویست سال از استقلال آن می گذرد(یعنی امریکا) تازگی داشته باشد، برای ما ایرانیها که کوروش 2500 سال پیش پایه گذار آن بوده و هنوز لوحه های آن در ایران وجود دارد، تازگی ندارد. ما در کشورمان بسیاری از مسائل را مانند آزادی مذهب، رنگ و غیره رعایت کرده ایم. چنان که در مجلس مان نمایندگان همه مردم از نقاط مختلف هستند و حتی اقلیتهای مذهبی در آن نماینده دارند، کجا شکل بهتری از مفهوم حقوق بشر را مثل ایران می توان جستجو کرد...»(24)
با طرح بیشتر مسائل حقوق بشر از جمله شروع برخی انتقادات از عملکرد حکومت شاه، زاهدی به دفاع از کارنامه حقوق بشر رژیم شاه برمی خیزد. او در سخنرانی رسمی در یکی از دانشگاه های امریکا پیرامون «تمدن بزرگ» و پیشرفتهای تاریخی حکومت ایران در پرتو رهبری «اعلیحضرت» می گوید:
«ایران، که گهواره تمدن بشریت است، سرزمین اروپاییهاست نه اعراب. هدف و علاقه اساسی ایران شرف انسانی و عدالت اجتماعی بوده و خواهد بود. فرایافت حقوق بشر درمنشور تمدن بزرگ ایران چیز تازه ای نیست زیرا 2500 سال پیش کوروش کبیر، دانیال را آزاد کرد و فرمان داد هر کس که یهودیان را به دهان شیر بیندازد باید به دهان شیر انداخته شود.»(25)
همان طور که ملاحظه می شود، در آستانه پیروزی انقلاب اسلامی و سقوط رژیم پهلوی، رهبران ایران از جمله شخص شاه، هم به لحاظ پیشرفتهای اقتصادی ایران را کشوری بسیار موفق می پنداشتند هم به لحاظ جنبه های فرهنگی، اجتماعی و حقوقی. از نظر نظامی و امنیتی نیز رژیم شاه یکی از نیرومندترین ارتش های جهان و یکی از کارآمدترین تشکیلات امنیتی را در خدمت داشت. از نظر جایگاه منطقه ای و بین المللی نیز رژیم شاه در وضعیت بسیار ممتازی قرار داشت. شاه متحد استراتژیک غرب در منطقه بسیار حساس خلیج فارس محسوب می شد. منهای تسلیحات هسته ای امریکا به همراه سایر کشورهای غربی هر نوع سلاح پیشرفته ای اعم از تهاجمی یا دفاعی را در اختیار ایران قرار داده بودند. همان طور که فرد هالیدی یادآور می شود، شاه به دلیل رابطه ویژه اش با امریکا، توانسته بود تسلیحاتی را از پنتاگون دریافت دارد که حتی اسرائیلیها آن را دریافت نکرده بودند. از جمله این تسلیحات به هواپیمای F-16، سیستم موشکی هوا به هوای موسوم به فنیکس و بالاخره به سیستم دفاع هوایی متحرک «آواکس» می توان اشاره داشت که مقدمات فروش آن به ایران در زمان ریاست جمهوری جرالد فورد در سال 1354 آغاز شده بود.(26) اکنون می توان معنای این جمله شاه را که تنها چند ماه قبل از انقلاب در مراسمی رسمی اعلام داشته بود که «من قدرتمندتر از آنم که کسی بتواند مرا سرنگون کند» بهتر درک نمود.
پرسش مهم دیگری که مطرح می شود این است که تصور امریکا به عنوان متحد استراتژیک شاه، از حکومت وی چگونه بود؟ امریکاییها نسبت به حکومت شاه، پیشرفتهایش، «تمدن بزرگ»اش، امکانات و تواناییهای بالقوه اش اعم از نظامی و امنیتی چگونه می نگریستند؟ اساساً واشنگتن در ماههای منتهی به سقوط رژیم شاه چه نوع تصویر و تصوری از آن رژیم داشت؟ نخست باید اشاره کرد که پیرامون رژیم شاه و نحوه تعامل با آن بالاخص پس از ظهور نخستین علائم بحران در ایران یک نظر واحد، منسجم و مشخص در واشنگتن وجود نداشت. دستگاه های مختلف اجرایی دولت کارتر، کارشناسان و تحلیل گران مسائل ایران و بالاخره صاحب نظران ایران شناس در خصوص رویکرد امریکا نسبت به بحرانی که رژیم شاه در آن فرو رفته بود و «چه باید کرد؟» آن، دیدگاههای متفاوتی داشتند. برای دسته بندی این دیدگاهها، می توان آنها را به دو دسته اصلی تقسیم بندی نمود. گروه نخست شامل تندروها یا عقابهاست. این گروه بیشتر حول محور مشاور امنیتی دولت کارتر، زبیگنیو برژینسکی حلقه زده بودند. آنان شاه را تشویق به ایستادگی قاطع تر و محکم تر در برابر مخالفین می نمودند. محور دیگر که در نقطه مقابل این قطب قرار داشت حول وزارت امور خارجه به رهبری سایروس ونس وزیر امور خارجه و ویلیام سولیوان سفیر امریکا در ایران بود. این دوگانگی را استمپل وابسته سیاسی سفارت امریکا در ایران در دوران انقلاب به شکل دیگری در کتابش توضیح می دهد. او این دو گانگی را میان دو جریان می داند که هر کدام نگاه خاص خود را به حکومت شاه داشتند. یک نگاه، نگاه برژینسکی و دیگران، که عمدتاً دغدغه اش ملاحظات امنیتی رژیم شاه بود، و نگاه دیگر، نگاه وزارت امور خارجه و دیگران، که بیشتر اصلاح طلبانه و بهبود حقوق بشر در ایران بود. این دو نگاه متفاوت به رژیم شاه به زعم استمپل سبب می شود تا واشنگتن بتواند علائم هشدار دهنده ای را که در طی سالهای مقارن با انقلاب از ایران بیرون می آید، هوشیارانه درک نماید.
«...بین سالهای 1979-1972(1357-1351)، چندین بار علامات نامطلوبی (از ایران) ظاهر گردید. پس از اینکه کارتر در ژانویه 1977(دی 1355) به مقام ریاست جمهوری رسید، این نشانه ها، بین طرفداران بهبود وضع حقوق بشر در ایران و مطرح کنندگان توسعه امنیت نظامی در منطقه خلیج فارس به مشکلاتی جدی تبدیل شد. دیوید داوید ارون، (27)جسیکا تاچمن، (28) روبرت هانتر،(29) منصوبین کارتر در شورای امنیت ملی اصرار داشتند که ایالات متحده وضع خود را در مقابل ایران تغییر داده و در مورد حقوق مدنی و سیاسی «به شاه اندکی سخت بگیرد». این شخصیتها اصرار داشتند که ایالات متحده نمی تواند با تندروهای رژیم شاه همکاری داشته باشد و باید ازاین گونه اعمال سیاسی فاصله بگیرد، اداره جدیدالتأسیس حقوق بشر در وزارت خارجه که پت دیرین(30) به ریاست سیاسی آن منصوب شده بود، ازاین نظریات استقبال کرد.»(31)
جدای از دوگانگی در نحوه رویارویی با بحران ایران، اشکال بنیادی تر واشنگتن آن بود که در شناخت و ارزیابی از رژیم شاه به نحو هولناکی به خطا رفته بود. بررسی اسباب و علل اینکه چرا و چگونه امریکا در ارزیابی و شناختش از رژیم شاه آن گونه به بیراهه رفته بود در ورای این نوشتار قرار می گیرد. اما آنچه مسلم است، تبعات ارزیابی خطا و سطحی حاکمیت امریکا از واقعیتهای رژیم شاه بود.
تصویر یا ذهنیتی که پیش از دو دهه قبل از انقلاب از شاه و رژیمش در غرب شکل گرفته بود از او تصویر یک رهبر جدی نیرومند، و اصلاح طلب ساخته بود که با اقتدار و پایداری زمام امور کشورش را در دست داشت.(32) رهبری که توانسته بود علی رغم همه مشکلات و موانع کشور عقب مانده خود را به جلو براند. تصویری شبیه به ماهاتیر محمد یا با اندکی تفاوت، مصطفی کمال آتاتورک.(33)
اگرچه برخی از صاحب نظران غربی همچون اریک رولو، (34) فرد هالیدی، (35) ادوارد سابلیه،(36)ریچارد کاتم(37) دیدگاههای احتیاط آمیزتری نسبت به رژیم شاه داشته به نحو برخورد رژیم با مخالفینش اشاره داشته اند، اما همان طور که زیباکلام می نویسد، در نتیجه نگرشی که نسبت به رژیم شاه در غرب به وجود آمده بود، اساساً مخالفت با شاه بیشتر به معنای مخالفت با اصلاحات مدرن اقتصادی اجتماعی وی تعبیر می شد. از آنجا که این مخالفتها در اساس مخالفت با برنامه مترقی شاه تلقی می شد، محکوم به زوال و شکست بود. به سخن دیگر مخالفت با شاه نمی توانست از عمق و گستردگی جدی برخوردار باشد و با پیشرفت زمان و ترقی جامعه ایران محکوم به زوال بود.(38) گری سیک، از اعضای ارشد دولت کارتر این ارزیابی خطا از شاه، موقعیت و جایگاهش را این گونه توصیف می نماید:
این اعتقاد که شاه در داخل مملکتش در کمال قدرت حکومت می نمود و این باور که مخالفینش به هیچ وجه قابل توجه به حساب نمی آمدند، آن چنان(در واشنگتن) ریشه دوانیده بود که حتی یک سال قبل از انقلاب، یعنی زمانی که بهمن انقلاب هم سرازیر شده بود، بحث پیرامون مخالفین داخلی شاه کمتر مورد توجه کسی (در داخل حکومت امریکا) قرار داشت.(39)
در حالی که رژیم شاه به سرعت با بحران سیاسی فزاینده ناشی از گسترش مخالفتها علیه او روبه رو می شد، واشنگتن به نحو ساده انگارانه ای نه انبوه مخالفین را می دید، نه بحرانی را که شاه به سمت آن رانده می شد. تصویر و تصور واشنگتن آن بود که رژیم شاه اساساً با مخالفت و مخالفین جدی روبه رو نیست. از نظر واشنگتن، مجموعه مخالفین رژیم شاه در فاصله سالهای 57-1356 خلاصه می شد در:
«... یک روحانی سالخورده(امام خمینی)که به مدت چهارده سال لا ینقطع از تبعیدگاهش بر علیه شاه تبلیغ نموده بود بدون آنکه نتایج چندانی به دست آورده باشد؛ جمعی از مصدقی های مسن؛ روحانیون روستایی، و بالاخره ناراضیانی که در شهرها به دنبال کار پردآمدتری می گشتند.(40) حاجت به گفتن نیست که یک چنین جمع محدود و معدودی به هیچ روی نمی توانست خطر و تهدیدی جدی برای رژیم شاه محسوب شوند، چه رسد به آنکه چند ماه بعد بتوانند آن رژیم را سرنگون هم نمایند. کافی است یکبار دیگر مخالفین شاه را در برابر امکانات و تواناییهای بالقوه و بالفعل وی از قوای مسلح گرفته تاتشکیلات اطلاعاتی و امنیتی اش، تا برخورداری از جملگی قدرتهای بین المللی، تا پیشرفتهای صنعتی و اجتماعی گسترده اش تا تمدن بزرگش و غیره مرور کنیم. دست کم بخشی از آن دوگانگی فکری که در واشنگتن در جریان بحران سقوط شاه به آن دچار شده بود ناشی از تصویر و تصور غیر واقع بینانه ای می شد که از شاه و رژیمش در غرب بوجود آمده بود. ارزیابی غیر واقع بینانه از رژیم شاه صرفاً محدود به محافل سیاسی واشنگتن نمی شد.
ارزیابی خطا و اما معروف سازمان سیا در شهریور 1357 از وضعیت رژیم شاه درست پنج ماه قبل از سقوط آن رژیم مبنی بر اینکه «ایران نه تنها در یک موقعیت انقلابی قرار ندارد، بلکه حتی آثار و علائمی از نزدیک بودن شرایط انقلاب هم در آن به چشم نمی خورد.»(41)
جدای از سازمان سیا، سایر تشکیلات اطلاعاتی امریکا نیز در ارزیابی خود از وضعیت و شرایط سیاسی ایران به نحو حیرت انگیزی به خطا رفته بودند. سازمان «تحلیل اطلاعات دفاعی»(42) که مسئولیت تهیه اطلاعات امنیتی و سیاسی برای وزارت دفاع امریکا را برعهده دارد، در مهرماه ارزیابی خود را از اوضاع ایران و رژیم شاه در اختیار دولت جیمی کارتر قرار داد. کاشناسان این تشکیلات به این جمع بندی رسیده بودند که «انتظار می رود شاه در ده سال آینده نیز همچنان فعال در قدرت بماند.»(43)عطف به چنین ارزیابیهایی، تصویر و تصاویر مطمئن از رژیم شاه و آینده اش بود که رئیس جمهور امریکا جیمی کارتر، در نطق معروفش به هنگام دیدار از ایران(24 دی 1356) در تعریف و تمجید از شاه گفت:
«ایران به مثابه جزیره ثباتی می باشد که در یکی از مناطق ناآرام جهان واقع شده است. این بهترین ستایشی است که می توان از شما اعلیحضرت و رهبری تان، احترام، ستایش و عشقی که مردم تان به شما ابراز می دارند به عمل آورد.»(44)
مخالفین رژیم شاه این جملات و گزاره های مشابه آن را که در طی دوران انقلاب از سوی رهبران امریکا نسبت به شاه و رژیمش ابراز می شد قرینه و حجت کامل وابستگی رژیم شاه به امریکا می پندارند. از سوی دیگر، طرفداران رژیم شاه این دست گزاره های تأیید آمیز امریکا از شاه را که به هنگام بحران با عمل همراه نشدند، قرینه حمایت امریکا از مخالفین و پشت پا زدن به شاه تعبیر می کنند. واقعیت آن است که امریکا نه تبانی با مخالفین شاه کرده بود(آن گونه که طرفداران رژیم شاه می پندارند) و نه تا آخرین لحظه از آن رژیم پشتیبانی نمود(آن گونه که طرفداران انقلاب باور دارند). یک اشکال اساسی آن بود که شاه از سال 1355 به بعد با رئیس جمهوری آشنا شده بود که علی رغم کلمات محبت آمیز و مؤدبانه اش نسبت به وی و رژیمش، به هیچ روی برای او یادآور دوران طلایی نیکسون-کیسینجر نبود.
چهار سال قبل از سفر رئیس جمهور جدید آمریکا به ایران، شاه میزبان ریچارد نیکسون وزیر خارجه اش هنری کیسینجر بود. آنان نیز همچون جیمی کارتر یک شب بیشتر در تهران نمانده بودند. اما به گفته ویلیام شوکراس، که آخرین ماههای زندگی شاه را به استادی در کتابش به تصویر کشیده، ملاقات سال 1351 شاه با رهبران امریکا به مراتب برایش خاطره انگیز تر بود. چندماه قبل از سفر نیکسون به تهران، ساواک بیش از 120 نفر از دانشجویان و فارغ التحصیلان دانشگاههای ایران را به اتهام به راه انداختن تشکیلاتی به منظور انجام مبارزه مسلحانه علیه رژیم شاه، محاکمه و بیش از بیست نفر از آنان را تیرباران کرده بود. حول و حوش همان ایام، مرحوم حجت الاسلام محمدرضا سعیدی به دلیل حمایت از امام از یک طرف و به دلیل اعتراض به سرمایه گذاری آمریکایها و اسراییلیها و استعمار ایران از سوی دیگر در جریان بازجویی، شکنجه منجر به فوت شده بود. علی رغم آن بگیر و ببندهای سفت و سخت، نیکسون ضمن مذاکراتش با شاه تأکید می کند که از نظر امریکا «هر اقدامی که اعلیحضرت بنماید درست بوده واو باید بیش از پیش از این کارها بنماید.»(45)او شاه را از اینکه فرمانروایی سرسخت است ستوده و «از او می خواهد که کنترل خلیج فارس را در دست بگیرد و هیچ گاه مثل آن «مرد دیوانه»(مصدق) شیرهای نفت را نبندد.»(46) دست آخر نیکسون به شاه یادآور می شود که «آمریکا به او متکی است و او تجسم دکترین نیکسون به شمار می رود.»(47)
«شاید غیرمنتظره ترین کار از سوی رهبر بزرگ ترین دمکراسی جهان این بود که نیکسون به خاطر شیوه ای که شاه کشورش را اداره می کند به او تبریک گفته باشد. اما واقعیت آن است که نیکسون تلویحاً از شاه می خواهد که به لیبرالهای امریکایی که به حقوق بشر چسبیده اند اعتنا نکند.»(48)
معنی صریح تر و غیردیپلماتیک تر سخنان نیکسون در تهران به شاه آن بود که «امریکا اعمال ساواک را تصویب می کند.»(49)
شاه همچنان از ساکنین جدید کاخ سفید در سال 1355 روزگاران مطلوب گذشته را طلب می کرد. چیزی درون شاه به وی می گفت که سخنان جیمی کارتر، رئیس جمهور جدید امریکا بیش از آنکه یادآور «خط نیکسون» باشد، بیشتر انعکاس ناقوس منحوس دمکراتها به رهبری جان اف کندی در سال 1340 است.(50) علی رغم تردیدهایشان در خصوص دولت جدید، حکومت ایران سیاست نزدیکی به حقوق بشر را به اجرا گذارد. این همان مقطعی است که رهبران ایران سعی دارند حقوق بشر را اساساً پدیده ای ایرانی توصیف کنند. چنانچه اردشیر زاهدی در نطقهای رسمی و مصاحبه هایش مدعی می شود که مسئله حقوق بشر چیز جدیدی برای ایران نبوده اساساً ایرانیان خود بانی و وضع کننده حقوق بشر در تاریخ بوده اند. فرح پهلوی همسر شاه نیز در سخنرانی اش به هنگام دریافت دیپلم افتخاری از انستیتوی مطالعاتی انسان شناسی «آسپن» امریکا در تیرماه سال 1356 اظهار می دارد که «کوروش کبیر 25 سده پیش منشور حقوق بشر را صادر کرد. خردمندان ایرانی طی قرون و اعصار به ما آموختند که به انسان ارج نهیم: آنها مردم را راهنمایی کردند که با اعتلای نفس جهان را از طریق مطالعه و مراقبت در درون خویش جستجو کنند.»(51) چند روز بعد در جریان همان دیدار از امریکا، فرح در نطقش به هنگام دریافت درجه دکتری افتخاری علوم انسانی از دانشگاه معتبر «کالیفرنیای جنوبی» راه حل مشکلات جهان امروز را «بازگشت به معنویات» اعلام نموده می افزاید: «نبایستی اسیر توسعه بی بند و بار تکنولوژی بشویم» و «بزرگ ترین بی عدالتی عصر حاضر اختلاف بین ملل ثروتمند و ملل تهی دست است» و در پایان جهان غرب را به «استفاده از تجارب ایران در زمینه حقوق بشر و مصالح انسانی» دعوت نمود. (52) شاه نیز در مصاحبه اش با ادوارد سابلیه درتهران اعلام می دارد که حقوق بشر برای ایرانیان بسیار عزیز می باشد و ایران از زمان کوروش کبیر اولین کشوری بوده که در راه دفاع از حقوق بشر گام برداشته است.(53) همسو دانستن ایران با حقوق بشر، نسبت دادن آغاز حقوق بشر به ایرانیان، و دعوت از غرب برای تأسی جستن از ایران و به کارگیری تجربیات ایران در زمینه حقوق بشر زمانی بود که به گفته مارتین انالز، مدیرسازمان عفو بین الملل، ایران در میان کشورهای جهان سوم و خاورمیانه دارای بهترین رکورد در زمینه نقض حقوق بشر بود.(54)
ماه عسل میان مقامات ایران و حقوق بشر چندان به طول نینجامد. به تدریج که حجم انتقادات از رژیم شاه در امریکا رو به گسترش گذارد، لحن رژیم ایران نیز از خوش آمد گویی واستناد حقوق بشر به ایران، ایرانیان و کوروش و غیره نیز تغییر یافت. شاید شاه، فرح، اردشیر زاهدی وسایر مقامات ایران که ایرانیان را بانی و مبتکر حقوق بشر به دنیا معرفی می کردند، تصورشان آن بود که نسیم حقوق بشر گذرا بوده دردسر جدی ایجاد نخواهد کرد. اما به تدریج که انتقادات بیشتری متوجه رژیم شاه می شد، موضع ایران نیز تغییر می یافت. پرسش اساسی که در خصوص حقوق بشر مطرح است آنکه مقامات جدید کاخ سفید چه میزان رژیم شاه را در زمینه جدی گرفتن حقوق بشر و بهبود شرایط مخالفین در ایران تحت فشار گذاردند؟ واقعیت آن است که هیچ گونه اسناد و مدارک رسمی حاکی از اصرار واشنگتن به رژیم شاه برای بهبود وضعیت حقوق بشر در ایران وجود ندارد. اگرچه هم شاه و هم برخی دیگر از رهبران رژیم شاه، قبل و بعد از انقلاب پیرامون طرح مسئله حقوق بشر از سوی دولت جدید امریکا بسیار سخن گفتند، نیز اگرچه رهبران دولت جدید امریکا هم پیرامون ایده حقوق بشر و ضرورت احترام و رعایت موازین آن سخن گفتند، اما هیچ یک از مقامات رسمی امریکا، رژیم شاه را نه به خاطر وضعیت سیاه حقوق بشر در ایران مورد سرزنش قرار دادند، نه خواهان اصلاحات و تغییرات جدی شدند، نه هیچ فشاری بر رژیم وارد کردند و نه حتی توصیه مشخصی در این باره نمودند. این نکته مهم را استمپل نیز مورد تأکید قرار داده است. او می نویسد علی رغم صحبتها و اشارات و علی رغم آنکه دولت جدید آمریکا نگرانی خود را در مورد حقوق بشر اعلام کرده بود اما واشنگتن کوشش نکرده تا شاه را مجبور سازد که تغییرات خاصی در این زمینه به عمل آورد.(55) به علاوه استمپل به نکته بسیار مهم دیگری نیز اشاره دارد. او اذعان دارد که برخی از چهره های دولت کارتر خواهان رعایت حقوق بشر و اصلاحات یا تغییرات در این زمینه از سوی دولت ایران بودند، اما جان کلام آنکه این دسته از مقامات به اعتراف استمپل «بیش از آنکه نتیجه منطقی سیاسی این تصمیم برایشان مطرح باشد، انجام وظیفه قالبی و کوششهای بروکراتیک آینده برایشان مطرح بود.»(56) استمپل ادامه می دهد که بر خلاف این گروه از مقامات دولت کارتر، «کسانی که نگرانیهای اصلی آنها موقعیت استراتژیک و ارزشی ایران به عنوان یک متحد بود،همچون مسئولین وزارت دفاع، کارشناسان خاورمیانه، وزارت امور خارجه (درمقابل اداره جدیدالتأسیس حقوق بشر)، تحلیل گران سازمان سیا، به منظور توسعه دادن به نقش استراتژیک ایالات متحده جهت حفظ ثبات منطقه خلیج فارس و دست یابی به حداکثر پایگاه های مراقبت مؤثر از اتحاد جماهیر شوروی به وسیله دستگاه های الکترونیک، بر ضرورت حمایت از شاه اصرار داشتند.»(57) به عبارت دیگر، استمپل می گوید کسانی که بر روی مسئله حقوق بشر تأکید داشتند، بیشتر به دنبال چشم اندازهای اداری و بوروکراتیک بودند تا تغییر و تحولات واقعی. بر عکس، آنان که ملاحظات امنیتی اطلاعاتی، نظامی و استراتژیک داشتند و این گونه دغدغه ها در ارتباط با ایران و جایگاه سوق الجیشی آن در منطقه برایشان مهم بود، چندان اصرار و تأکیدی بر روی مسئله حقوق بشر نداشتند. برآیند این دو جریان متقابل همان نتیجه گیری درستی می شود که او می نماید؛ اینکه در عمل واشنگتن به دنبال تغییر و تحولات جدی در خصوص حقوق بشر در ایران نبود. اما برداشت شاه ظاهراً غیر از این بود. او در «پاسخ به تاریخ» می نویسد:
طی پاییز و زمستان 1979-1978(1357)، آنان مرا به ایجاد فضای بی اندازه باز سیاسی تشویق کردند. من البته با ایجاد فضای باز سیاسی موافق بودم، ولی آزادسازی شتابزده در این زمان فتنه خیز با کمبود افراد ورزیده ای که بتوانند چنین سیاستی را به اجرا درآورند، فقط به مصیبت منجر می شد.(58)
آنچه که شاه روشن نمی سازد آن است که این آنانی که او را به ایجاد فضای باز سیاسی تشویق می کرده اند چه کسانی بوده اند؟ مشکل آن است که اگر حتی بپذیریم شاه به امریکا وابسته بوده و از آنان به تعبیر امروز «خط می گرفته»، هیچ یک از مقامات رسمی دولت امریکا او را نه تشویق و نه ترغیب و نه به طریق اولی «وادار» به دادن آزادیهای سیاسی نمی کرده اند. جالب است که خود شاه به عکس این مسئله اذعان دارد و در خاطراتش می نویسد که: «غالباً سیاست مداران یا فرستادگان امریکایی را که به حضور می پذیرفتم(در همان مقطع سال 1357)، مرا به ایستادگی تشویق می کردند.»(59) البته شاه چه در خاطراتش و چه در مصاحبه هایش پس از خروج از کشور همواره بر روی نکته ای که از نظر خودش مهم بود تأکید داشت که آن هم نظر سفارت امریکا بالاخص سفیر امریکا در سالهای آخر حکومت شاه ویلیام سولیوان (60) بود. شکایت شاه آن بود که هر بار از سولیوان در خصوص سیاست رسمی واشنگتن می پرسید، سفیر امریکا در تهران پاسخ می داد که دستور جدیدی دریافت نکرده است.(61) آنچه که شاه نتوانسته بود دریابد آن بود که سفارت امریکا در تهران بالطبع منعکس کننده نظریات وزارت امور خارجه بوده که دررأس آن سایروس ونس لیبرال قرار داشت. نکته مهمی که شائول نجاش آن را به درستی دریافته است. وزارت امور خارجه و سفارت امریکا در تهران، به آن بخش از قدرت در امریکا تعلق داشتند که خواهان مصالحه شاه با مخالفین بودند. برعکس مشاور امنیت ملی، زبیگنیو برژینسکی، خواهان برخورد قاطع تر شاه با مخالفین بود. آنچه که به زعم نجاشی این شرایط دشوار را پیچیده تر می کرد آن بود که سفارت ایران در واشنگتن بالاخص شخص سفیر(اردشیر زاهدی) که معمولاً می بایستی با وزارت امورخارجه امریکا هماهنگ باشد، برعکس با گروه برژِینسکی همراه بود.(62)
پرسشی که در اینجا مطرح می شود آنکه اگر سفارت امریکا در تهران شاه را تشویق به ایستادگی می کرد، آیا نتیجه ای در عملکرد شاه به وجود می آمد؟ واقعیت آن است در مواردی که رژیم شاه با مخالفین برخورد قاطعی می نماید، همچون کشتار 17 شهریور در میدان ژاله(شهدا) تهران، یا سایر موارد، نه سفارت امریکا و نه شخص سفیر، مراتب تأسف، مخالفت، یا دلگیری کاخ سفید را به شاه اعلام نمیدارند. سرآنتونی پارسونز(63)سفیر انگلستان در ایران، به هنگام کشتار 17 شهریور در لندن بوده و در همین روز با سفارت در تهران تماس می گیرد و نظر آنان را در مورد بازگشت به ایران جویا می شود. اعضای سفارت به وی می گویند که مراجعت پیش از موعد وی ممکن است این توهم را برای حکومت ایران ایجاد نماید که انگلستان شرایط ایران را بحرانی می داند و به تعبیری مخالف برخورد شاه بوده است. لذا به وی می گویند بهتر است در همان موعد مقرر به ایران بازگردد.(64) به علاوه، آبراهامیان می نویسد که کارتر پس از کشتار 17 شهریور با ارسال نامه ای رسمی، پشتیبانی امریکا را از شاه یادآور شده است.(65)
واقعیت آن است که واشنگتن چندان مخالفتی با سیاست های برخورد قاطع با مخالفین نداشت. این خود شاه بود که بنابر دلایل مفصل و پیچیده دیگری عزم و اراده خود را برای ایستادگی از دست داده بود.
این پدیده منطقاً می تواند به بسیاری از پرسشهایی که مطرح کردیم پاسخ دهد. اینکه چرا و چگونه و علی رغم آنکه شاه از قدرت نظامی و امنیتی کامل برخوردار بود و امریکا هم از او پشتیبانی می کرد، مع ذلک هیمنه اش در برابر مخالفین وقیامهای مردمی آن چنان ناباورانه درهم شکست. اگر شاه برای ایستادگی و مقاومت در برابر مردم، نیازی به حمایت از واشنگتن می داشت،این حمایت وجود داشت. ضمن آنکه در عالم واقعیت و در عمل، نه شاه به چنین حمایتی نیاز داشت و نه واشنگتن لزوماً خود را در جایگاهی می پنداشت که چنین حمایتی را در اختیار شاه قرار دهد.
* فرشته سادات اتفاق فر
پینوشتها:
1. The New york Times, November,1979.
2. همایون، داریوش، دیروز، امروز، فردا: سه گفتار پیرامون انقلاب اسلامی ایران، بی نا، (پاریس، 1359)، ص 34.
3. cynthia Helms.
4. Richard Helms.
5. Helms,cynthia, An Ambassadors wife in Iran, New york: virtage Books,(us,1981),p.185.
6. Now,"How the Americans overthrew Me", December,1979,pp.21-34.
7. روزنامه آیندگان، خرداد و تیرماه 1358.
8. روزنامه های کار(اقلیت)، راه کارگر، پیکار، ویژه نامه خلق کرد، فروردین لغایت آبان 1358.
9. مجاهد، ارگان سازمان مجاهدین خلق ایران، سال اول شماره 22، 16 بهمن 1358.
10. استمپل، جان، دی. درون انقلاب ایران، ترجمه دکتر منوچهر شجاعی، مؤسسه خدمات فرهنگی رسا، (تهران، 1377)، ص 46.
11. هالیدی فرد، دیکتاتوری و توسعه سرمایه داری در ایران، ترجمه فضل الله نیک آئین، انتشارات امیرکبیر، (تهران 1358)، ص 87.
12. Amnesty International, Iran,London,1979.
13. درون انقلاب ایران، ص 50.
14. Rubin, Barry, pared with Good Internations,: The American experience and Iran, oxford university press,(u.s.1980),p.206.
15. انقلاب سفید عنوان مجموعه برنامه هایی بود که شاه ابتدا در سال 1341 آنها را به اجرا گذارد. مهم ترین اصول این اصلاحات و برنامه ها که در شش اصل یا شش ماده خلاصه می شدند عبارت بودند از اصلاحات ارضی، اعطاء حق رأی به زنان، ایجاد سپاه دانش، سهیم کردن کارگران در سود کارخانجات، ملی کردن آبها و بالاخره ملی کردن جنگلهای کشور. این برنامه در 6 بهمن 1341 به رفراندوم گذارده شد که به ادعای رژیم بسیاری از مردم به آن رأی موافق دادند. بعدها، به تدریج اصول دیگری به آن شش بند اضافه شد تا پایان حکومت شاه شمار بندها یا اصول به 9 ماده رسیده بود. عنوان انقلاب سفید نیزبه تدریج به انقلاب شاه و مردم تبدیل شد.
16. پهلوی، محمدرضا، پاسخ به تاریخ، ترجمه دکتر حسن ابوترابیان، ناشر مترجم، تهران، 1371)، ص 297.
17. همان.
18. همان، ص 298.
19. مصاحبه محمدرضا پهلوی(شاه)، با اوریانا فالاچی، بی نا، (تهران، 1357)، ص 45
20. زوئیس، ماروین، شکست شاهانه: ملاحظاتی درباره سقوط شاه، ترجمه اسمعیل زند و بتول سعیدی، نشر نور، (تهران، 1371)، ص 190.
21. زیباکلام، صادق، مقدمه ای بر انقلاب اسلامی چاپ چهارم، انتشارات روزنه، (تهران، 1380)، صص 198-177.
22. همان، ص 196.
23. روزنامه رستاخیز، 13 تیر 1356.
24. روزنامه آیندگان، 18 اردیبهشت 1356.
25. روزنامه رستاخیز، 18 اردیبهشت 1356.
26. دیکتاتوری و توسعه، صص 81-79.
27. David Arron.
28. Jessica Tuchman.
29. bert Hunter.
30. path Derian.
31. درون انقلاب ایران، صص 110-109.
32. همان، صص 407-403.
33. همان، صص 406-405.
34. Eric Roleau.
35. Fred Halliday.
36. Edward sublieh.
37. Richard cottom.
38. مقدمه ای بر انقلاب اسلامی، ص 150.
39. همان.
40. همان.
41. آموزگار، جهانگیر، فراز و فرود و دودمان پهلوی، ترجمه اردشیر لطفعلیان، مرکز ترجمه و نشر کتاب، ایران، (تهران، 1375)، ص 438.
42. Defence Intelligence Analysis.
43. مقدمه ای بر انقلاب اسلامی، صص 153-152.
44. Ledeen, Michael and william Lewis Debacle: The American failure in Iran, (u.s.1980),p.80.
45. شوکراس، ویلیام، آخرین سفر شاه، ترجمه عبدالرضا هشونگ مهدوی، نشر البرز، چاپ ششم(تهران، 1370)، ص 201.
46. همان.
47. همان.
48. همان.
49. همان.
50. Leeden and Lewis, Debcle,op. cit,p.79.
51. روزنامه رستاخیز، 13 تیر 1356.
52. مقدمه ای بر انقلاب اسلامی، ص 196.
53. R.k.koranj, The Mind of Monorch, u.k.1977.
The shah in an inter view with orianna fallacy, New Republic, sep 1,1973.
54. young, Gavin, "The shah,s police state", observer,23 November 1975.
55. درون انقلاب ایران، ص 421.
56. همان، ص 407.
57. همانجا.
58. پاسخ به تاریخ، ص 362.
59. همانجا.
60. william sullivan.
61. پاسخ به تاریخ، ص 362.
62. Bakhash, shaul, The Regin of Aytollahs: Iran and the Islamic Revolution, counterpoint,(u.k.1985),p.17.
63. sir An hony parsons.
64. پارسونز، سرآنتونی، غرور و سقوط، خاطرات سفیر انگلستان در ایران، ترجمه دکتر منوچهر راستین، انتشارات هفته، (تهران، 1363)، ص 113.
65. آبراهامیان، یرواند، ایران بین دو انقلاب، ترجمه احمد گل محمدی، و محمد ابراهیم فتاحی و نشر نی، چاپ سوم، (تهران، 1378)، ص 113.
منبع:سقوط2: مجموعه مقالات دومین همایش بررسی علل فروپاشی سلطنت پهلوی (1387) تهران: موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی
بعد از انقلاب نیز آمریکاییها همچنان بر سیاست حمایت از شاه ادامه دادند. آنها با بردن وی به آمریکا، درصدد بازگردادن شاه از طریق عملیات نظامی به ایران بر آمدند که طراحی کودتای نظامی نوژه در تیر 1359 حاصل این استراتژی بود. از دید طرفداران انقلاب، تا زمانی که شاه در قید حیات بود، واشنگتن همچنان با حمایت از وی و درصدد اعاده وی به قدرت بود.
از 5 مرداد 1359 که شاه در قاهره چشم از جهان فروبست به بعد نیز واشنگتن دست کم به گونه ای غیر رسمی همچنان به خاندان پهلوی وفادار مانده از آنان حمایت می نمود. طرفداران نظریه وابستگی شاه به آمریکا در عین حال از سیاستهای کلان وی نیز غافل نیستند. به بیان دیگر آنان به مجموعه ای از سیاستهای کلان شاه بالاخص در حوزه های نظامی، اقتصادی و جهت گیریهای بین المللی اشاره کرده هم سویی نزدیکی و اشتراک منافع گسترده میان رژیم شاه و امریکا را حجت دیگری بر وابستگی وی میدانند. به مجموعه اینها باید همکاریهای نزدیک و استراتژیک نظامی ایران و امریکا در تمامی دوران سلطنت محمدرضا پهلوی را نیز افزود. از کودتای 28 مرداد 1332 و سرنگون کردن دولت مصدق و بازگرداندن شاه گرفته تا ارسال پیشرفته ترین تسلیحات استراتژیک به رژیم شاه و حمایت کامل از ایده ژاندارمی او در خلیج فارس و منطقه، و عضویت در پیمانهای نظامی و سایر همکاریهای نزدیک نظامی-امنیتی و... با عنایت به این فهرست طولانی و همه جانبه است که طرفداران انقلاب، محمدرضا پهلوی را مصداق کامل وابسته به آمریکا می دانند.
در مقابل این نظر که از مقبولیت بسیار گسترده ای در میان ایرانیان برخوردار است، دیدگاه متقابلی مطرح می شود که بر اساس آن نه تنها رژیم شاه را آلت دست غرب و امریکا نمی پندارد بلکه معتقد است که سیاست و استراتژی شاه در تقابل با سیاست آنان قرار داشت. حتی برخی از طرفداران این نظریه معتقدند که واشنگتن نه تنها درجریان انقلاب اسلامی از شاه حمایت نکرد بلکه با همکاری مستقیم و غیرمستقیم با مخالفین وی، زمینه سقوط سلطنت را فراهم نمود. اردشیر زاهدی، داماد و آخرین سفیر شاه در امریکا در مصاحبه ای با نیویورک تایمز گفته است: «امریکاییها نه تنها خود حاضر نشدند کمکی به شاه در برابر مخالفینش بنمایند بلکه دست او را بسته و نگذاردند از امکانات خودش برای فرونشاندن ناآرامیها استفاده نماید.»(1)
داریوش همایون، یکی دیگراز اعضای بلندپایه رژیم شاه نیز معتقد است: «نه خود (آمریکاییها) به حمایت از شاه برخاستند، نه گذاشتند کس دیگری به او کمک کند، و نه حتی اجازه دادند خودش به نجات حکومتش اقدام نماید.»(2)
شاه نیز بر این باور بود که امریکاییها باعث سرنگونی وی شدند. سینتیا هلمز (3) همسر ریچارد هلمز(4) رئیس سابق سازمان سیا و سفیر امریکا در ایران بین سالهای 1355-1351 در خاطرات خود به نقل از شاه همین نکته را یادآور می شود.
جدای از مناسبات دیپلماتیک، این خاطرات نشان میدهد که خانم هلمز روابط نزدیکی با پهلویها داشته است. زمانی که شاه به دلیل پیشرفت بیماری اش پس از ورود به آسوان در بیمارستان نظامی آن شهر بستری می شود، خانم هلمز جزء نخستین کسانی است که به دیدار شاه می رود. او در خاطراتش می نویسد «شاه بستری بود و به دلیل حادشدن بیماری اش پزشکان از ملاقات کننده ها می خواستند که با وی صحبت نکنند.» در اثنایی که خانم هلمز در کنار شاه بود، جرالد فورد رئیس جمهور اسبق امریکا هم به دیدار شاه می رود. خانم هلمز می نویسد «شاه در حالی که بر روی تخت خوابیده بود پس از آنکه همسرش فرح به وی می گوید که جرالد فورد وارد اتاق شده است، شاه به جای سلام و علیک عادی با فورد، با حسرت و ناراحتی سه بار با صدای بلند می پرسد «چرا، چرا، چرا؟» به سخن دیگر، شاه از جرالد فورد می پرسد که چرا آمریکاییها این کار را با وی کردند؟(5) شاه در مصاحبه اش با مجله «NCW» بعد از پیروزی انقلاب اسلامی نیز به صراحت امریکاییها را متهم می کند که «آنان وی را سرنگون کردند».(6)
جدای از سران و وابستگان به رژیم پهلوی برخی از جریانات سیاسی مخالف انقلاب اسلامی نیز در تحلیلهایشان مستقیم یا غیرمستقیم تلاش کرده اند تا به این شایعه دامن بزنند. روزنامه آیندگان در ماههای نخست پس از پیروزی انقلاب با زیرکی و غیرمستقیم تلاش مینمود تا به این فکر قوت ببخشد که اگر امریکاییها زیر پای شاه را خالی نکردند، دست کم برخی از رهبران انقلاب با امریکاییها «آمد و شد» و «مذاکرات محرمانه مشکوکی» داشته اند.(7) از جمله برخی جریانات دیگری که آشکارا سعی در اشاعه این تفکر داشتند شماری از گروههای رادیکال مارکسیست به علاوه سازمان مجاهدین خلق بودند. چریکهای فدائی اقلیت در نشریات خود پس ازانقلاب بسیار کوشیدند تا انقلاب اسلامی را به نوعی سازش میان برخی از رهبران انقلابی و امریکا معرفی نمایند. تحلیل این گروه به همراه برخی گروههای مارکسیست کرد همچون کومله (سازمان انقلابی زحمتکشان)، راه کارگر، گروه اشرف دهقان، آن بود که امریکاییها انقلاب را اجتناب ناپذیر می دیدند.
به زعم آنان عناصر ارتجاعی و وابسته نگران آن بودند که ارتش ایران در نتیجه انقلاب فرو بپاشد و در نتیجه آنان دیگر نتوانند «خلقها» را سرکوب نمایند. امریکاییها نیز بنابر دلایل دیگری مخالف فروپاشی ارتش شاهنشاهی بودند. لذا ارتجاع و امریکاییها در یک طرح حساب شده، انقلاب را از مسیر خود منحرف کردند و در نتیجه جلو فروپاشی ارتش گرفته شد.(8) سازمان مجاهدین نیز به نوبه خود می کوشید تا به شکل دیگری رهبری انقلاب را به زیر سئوال برده و آن را وابسته به امریکا معرفی نمایند. در نخستین سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی، «مجاهد» ارگان سازمان مجاهدین نوشت:
«پس از کنفرانس گوادلوپ، امپریالیست ها متفق القول، شاه این نوکر چندین ساله را به امید یافتن روزنه ای برای حفظ منافع خود فدا کردند و چشم به لیبرالها و واپس گرایان دوختند.»(9)
همان طور که ملاحظه می شود، جریانات رادیکال مارکسیستی و شبه مارکسیستی اگرچه از زاویه دیگری، اما در نهایت مخاطب را به این نتیجه می رسانند که انقلاب اسلامی در حقیقت نوعی سازش و تبانی میان رهبران انقلابی جنبش با قدرتهای غربی بالاخص امریکا میباشد. یعنی همان نظریه ای که سلطنت طلبها و سران رژیم پهلوی ارائه می کنند.
چند پرسش اساسی پیرامون موضوع سقوط رژیم پهلوی و وابستگی آن به غرب بویژه امریکا مطرح است. نخست آنکه اساساً چه نسبت یا رابطه ای میان وابستگی رژیم شاه به امریکا و سقوط آن وجود دارد. آیا اساساً میان این دو متغیر، رابطه معناداری وجود دارد؟ آیا رژیم شاه در اصل وابسته به آمریکا، آن گونه که مخالفین آن عنوان می کنند بوده است؟ میزان این وابستگی چگونه بوده؟ غرب و بویژه امریکا چه تصویر و تصوری از رابطه اش با رژیم شاه و سقوط آن دارد؟ چرا اعضا و وابستگان رژیم پهلوی از جمله شخص شاه، امریکا را در سقوط سلطنت مقصر می دانند؟ هدف و انگیزه گروههای مارکسیستی از القای این اندیشه مبنی بر تبانی میان برخی رهبران انقلاب و امریکا چیست؟ نقش واشنگتن در جریان تکوین انقلاب اسلامی ایران در سال 1357 چه بوده؟ آیا آن گونه که طرفداران انقلاب معتقدند واشنگتن تا زمان سقوط رژیم شاه از آن حمایت می کرده؟ یا آنکه به زعم طرفداران رژیم شاه، واشنگتن در حقیقت زمینه سقوط آنرا فراهم کرده است؟ شاید بتوان پرسشهای فوق را در قالب دو پرسش بنیادی قرار داد. نخست آنکه انگیزه و استدلال وابستگان رژیم پهلوی بالاخص شخص شاه در این باور که امریکاییها باعث سرنگونی وی شدند چه می توانسته باشد. ثانیاً، رویکرد امریکا در قبال بحران ایران در خلال سالهای مقارن با پیروزی انقلاب اسلامی چه بوده است. بررسی این دو پرسش تا حدودی تکلیف پرسشهای دیگر را روشن می نماید.
شاید به جرات بتوان گفت که یکی از دلایل اصلی به وجود آمدن این توهم که امریکا نمی توانسته در سقوط رژیم شاه نقشی نداشته باشد، قدرت بالای نظامی و امنیتی آن رژیم بود. مهم ترین تشکیلات امنیتی رژیم شاه، ساواک(سازمان اطلاعات و امنیت کشور) بود. همانند بسیاری دیگر از تشکیلات اطلاعاتی امنیتی دیگر، تخمین میزان دقیق اعضای آن غیرممکن است. سفارت امریکا کارکنان تمام وقت ساواک را بین هفت هزار تا ده هزار نفر برآورد کرده بود. این تعداد البته کارکنان رسمی این تشکیلات بود. به کارکنان رسمی ساواک می بایستی دهها هزار عضو خبرچین را نیز اضافه نمود. تعداد خبرچینان از بیست هزار تا صدهزار تخمین زده شده است.(10)
فرد هالیدی در اثر معروفش پیرامون ایران، که در آستانه انقلاب منتشر شد، اعضای رسمی ساواک را بین سی هزار تا شصت هزار تخمین می زند.(11) اگر در خصوص شمار کارکنان ساواک نمی توان به یقین سخن گفت، در خصوص کارایی آن کمتر کسی تردید داشته است. به واقع، تشکیلات امنیتی رژیم شاه حتی به تصدیق مخالفین آن، یکی از کارآمدترین تشکیلات امنیتی در سطح جهان به شمار می رفت. با به کارگیری وسیع شکنجه، برخورداری از قدرت و اختیارات نامحدود، نداشتن مسئولیت چندانی در قبال از میان رفتن مظنونین، بازداشت شدگان و متهمین و بالاخره پرداخت حقوقهای مکفی و پاداشهای چشم گیر، ساواک بدل به یکی از کارآمدترین تشکیلات امنیتی شده بود. عفو بین الملل در گزارش مستندی به سال 1355 نوشت که هیچ مخالف، ناراضی و منتقدی در ایران وجود ندارد که ساواک پیرامون وی اطلاعات دقیق و به روز شده در اختیار نداشته باشد.(12) نیروی پلیس رسمی کشور که به دو سازمان شهربانی برای حفاظت درون شهرها و ژاندارمری برای برون از شهرها تقسیم شده بود بالغ بر دویست هزار نفر می شد. در کنار نیروهای رسمی پلیس، چهل هزار نیروی زبده برای رویارویی با اغتشاشات درون شهرها به نام گارد شهربانی نیز در خدمت رژیم قرار داشت.
شمار رسمی نیروهای مسلح ایران(زمینی، هوایی و دریایی) قریب به نیم میلیون نفر می رسید که بیش از سیصد هزار تن آنان را کادر و مابقی وظیفه بودند. در کنار نیروهای مسلح رسمی، می بایستی از «گارد جاویدان» نام برد که مسئولیت اصلی آنان حفاظت از کاخ سلطنتی یعنی محل اقامت رسمی شاه بود. گارد جاویدان دارای هشت هزار افسر و قریب به چهل هزار نیروی وظیفه بود.(13) اگرچه وفاداری نیروهای مسلح به شاه بی چون و چرا بود، اما وفاداری گارد جاویدان به افسانه می مانست. به استناد چنین نیروی عظیم نظامی و انتظامی با دیسیپلین و وفاداری بود که شاه چند ماه قبل از انقلاب به هنگام دیدن سان(رژه نظامی) از نیروهای مسلح ایران با قدرت اعلام داشت: «هیچ کس نمی تواند مرا سرنگون کند. من از پشتیبانی ارتش هفتصد هزار نفری، تمام کارگران و اکثریت مردم ایران برخوردارم. من قدرت را دوست دارم.»(14)
پرسش اساسی آن است که شاه این اطمینان بالا از توانایی رژیمش را چگونه به دست آورده بود؟ چه اسباب و عللی باعث می شد تا او این چنین احساس قدرت و توانایی بنماید؟ یافتن پاسخ این پرسش صرفاً یک تمرین آکادمیک نیست. چرا که کلید درک اعتقاد شاه به اینکه امریکاییها او را سرنگون کردند، در فهم این احساس توانایی نهفته است. شاه نه تنها به لحاظ اقتدار نظامی خود و حکومتش را به غایت توانمند می پنداشت بلکه از نظر پیشرفتهای اقتصادی و اجتماعی نیز رژیمش را بسیار موفق می دانست. او نه تنها در تمامی دوران زمامداری اش حکومت را در پیشبرد برنامه های توسعه اقتصادی، اجتماعی و حتی سیاسی موفق می دانست بلکه بعد از انقلاب و علی رغم سرنگونی اش همچنان بر روی پیشرفت های بزرگ اقتصادی که سلطنتش نصیب ایران کرده بود اصرار و تأکید می ورزید. شاه در کتاب پاسخ به تاریخ در چند جمله 37 سال حکومتش را جمع بندی می نماید. او با اشاره به انقلاب سفید(15) می نویسد به نظر من این(انقلاب) را می توان به این نحو جمع بندی کرد:
«ایران به طور قطع خود را از خلقیات و شرایط اجتماعی و اقتصادی قرون وسطایی پنجاه سال قبل آزاد کرد.»(16) شاه سپس به دادن آمار پیشرفتهای رژیمش بالاخص در 25 سال آخر آن(1357-1332) پرداخته به نقل از آمار سازمان ملل مدعی می شود که ایران از همه کشورهای در حال توسعه جلوتر بوده.(17) او می نویسد:
آخرین برنامه پنج ساله ما(1357-1352) یک رشد سالانه 26 درصد را نوید می داد. این رشد در 1975(1354) بر مبنای قیمتهای جاری به 42 درصد بالغ شد که چهار برابر رشد سالانه ژاپن بود.(18)
نه تنها به لحاظ پیشرفت و توسعه اقتصادی، شاه رژیمش را کاملاً موفق می دانست بلکه معتقد بود که او توانسته از نظر اجتماعی نیز دستاوردهای حیرت انگیزی برای ایران به ارمغان آورد. او در مصاحبه معروفش با اوریانافالاچی متغیرانه به فالاچی یادآور می شود که برنامه های رفاهی و عدالت محوری حتی از برنامه های سوسیالیستی کشورهای مرفه اروپایی نظیر سوئد و نروژ نیز پیشرفته تر است. به فالاچی می گوید: «در این کشورها فکری برای انسانهایی که هنوز متولد نشده اند نشده؛ در حالی که من در ایران یک گام هم از این کشورها جلوتر رفته ام و با دادن شیر رایگان به مادران باردار تلاش کرده ام تا کودکانی که بعدها در ایران متولد می شوند از سلامت بهتر برخوردار باشند.»(19) تحلیل گر برجسته آمریکایی-ماروین زوئیس که در اثر ارزنده اش، شاه را روان شناسی شخصیتی کرده این احساس شاه را که برای خود رسالتی قایل بوده به بهترین نحو نشان داده است. زوئیس نشان می دهد که شاه اساساً معتقد بوده یا احساس می کرده که سلطنت وی به نوعی رسالت یا مأموریت ماوراء الطبیعی برای پیشرفت و ترقی ایران بوده است. به اعتقاد زوئیس، شاه آن قدر نسبت به این احساس خود مطمئن بوده که حتی دچار این باور نیز می شود که آیا او و اقداماتش برای ایران زیاد نبوده اند:
«... هر وقت به شاه یادآور می شدند که بدون تاجگذاری سلطنت می کند همیشه یک جواب می شنیدند... که مرام تاجگذاری را موکول کرده است به زمانی که ایران به قدرت کفایت در مسیر پیشرفت گام برداشته و اجرای چنین مراسمی مناسبت داشته باشد. او(شاه) به مناسبتهای مختلف، مثل وقتی که در سنای امریکا سخن می گفت، ... می پرسید که آیا ایران آن قدر پیشرفت کرده است که لایق داشتن پادشاهی چون او باشد؟ بی شک در این گفته او صداقتی نهفته بود. با توجه به عظمت پرستی شاه، او لابد با خود فکر می کرد که آیا ایران واقعاً لیاقت او را دارد یا نه؟...»(20)
هر قدر به دوران انقلاب و پایان عمر رژیم شاه نزدیک تر می شویم، این باور که اقدامات، اصلاحات و برنامه های او توانسته بود ایران را از کشوری عقب مانده تبدیل به کشوری صنعتی و در حال توسعه بنماید، پررنگ تر می شد. در سالهای آخر حکومت شاه، هم خود وی، هم جملگی مسئولین به همراه مطبوعات و رادیو و تلویزیون یک صدا از «معجزه اقتصادی ایران» صحبت می کردند. رهبران ایران از جمله خود شاه آن قدر از پیشرفتها و معجزه اقتصادی ایران مطمئن بودند که خیلی جدی پیشنهاد می کردند که ایران حاضر است تجربیات خود را که چگونه توانسته این چنین ظرف پانزده سال (از سال 1342 به این سو) آن چنان محیرالعقول پیشرفت نماید در اختیار کشورهای دیگر از جمله کشورهای غربی قرار دهد.(21) فرهنگ و گفتمان«پیشرفت اقتصادی معجزه آسای ایران تحت هدایت و رهبری شاه» به تدریج بدل گردید و به «ورود ایران به یک مرحله تمدنی جدید» که شاه برای نخستین بار در یک سخنرانی عمومی به سال 1354 آن را تمدن بزرگ نامید.
«تمدن بزرگ» در حقیقت چیزی بیش از پیشرفتهای اقتصادی در بخشهای صنعتی و کشاورزی بود. به زعم شاه، «تمدن بزرگ» فرهنگ و اندیشه ای بود برگرفته از تمدن کهن ایران به همراه عناصر پیشرفته و ترقی جوامع مدرن صنعتی.(22) به سخن دیگر، «تمدن بزرگ» که رژیم شاه نوید آغاز آن را می داد، هم دربرگیرنده پیشرفتهای اقتصادی ایران بود، هم پیشرفتهای اجتماعی. ایران کشوری شده بود که هم از نظر صنعتی و رشد و توسعه اقتصادی، جامعه ای مدرن توصیف می شد هم از لحاظ تأمین حقوق اجتماعی، حقوق بشر و حقوق شهروندی. چنین بود که ایران به جهانیان با صدای بلند اعلام می داشت که حاضر است تا تجربیات خود را در اختیار آنان قرار دهد. فرح پهلوی هم در مصاحبه ای با یکی از روزنامه های فرانسوی در تیرماه سال 1356 حتی غرب را نیز دعوت می نماید که از «تجارب ایران بهره برداری نمایند.» عطف به مصاحبه «شهبانو فرح» روزنامه رستاخیز که در حقیقت منعکس کننده تفکرات رهبران ایران در سالهای مقارن با پیروزی انقلاب بود نوشت:
توجه به فرد و حقوق انسانی در ایران از یک امر سیاسی و حکومتی و یک مانور دوست یابی یا مخالف کوبی... به مراتب فراتر رفته ... بدون هیچ تردید ادبیات هیچ ملتی در زمینه حقوق بشر آن قدر غنی و سرشار نیست که ادبیات ایران است... این(تمدن بزرگ) یک شیوه تفکر ملی است و یک خصلت شناخته شده و یک اصل لاینفک از شناسنامه ایرانی است. ایران می تواند و حاضر است در هر مورد که لازم باشد در این زمینه به هر ملتی که طالب پیشرفت معنوی و انسانی است درسهای گران بها بیاموزد. ما بی آنکه دچار تکبر و خودخواهی باشیم در زمینه حقوق بشر حق پیش کسوتی برجهانیان داریم و این دعوی را در طول تاریخ دراز خود بارها به اثبات رسانده ایم.(23)
نظریه رسیدن به «دروازه های تمدن بزرگ» از اوایل دهه 1350 مطرح شد و به تدریج بدل به اندیشه یا ایدئولوژی رسمی برای حکومت شاه گردید. نیمه دوم سال 1355 که جیمی کارتر رئیس جمهور دمکرات امریکا وارد کاخ سفید شده سیاست توجه به حقوق بشر را در سرلوحه سیاست خارجی کاخ سفید قرار داد، حکومت ایران نه تنها احساس نگرانی نکرد بله حقوق بشر را در حقیقت بخشی از «تمدن بزرگ» خواند. مسئولین رژیم شاه حتی از این هم جلوتر رفته اعلام داشتند که اساساً حقوق بشر برای نخسین بار در تاریخ بشر، توسط ایرانیان مطرح شده ودر سطح جهان طرح گردیده است. اردشیر زاهدی در مصاحبه ای با روزنامه آیندگان و شماری از مطبوعات امریکا در پاسخ پرسش خبرنگار وال استریت ژورنال که نظر حکومت ایران را در خصوص سیاست جدید دولت امریکا درباره حقوق بشر جویا شده بود اظهار می دارد:
«اول لازم است درباره حقوق بشر یادآوری کنم که این تز جدیدی نیست... اگر دفاع از حقوق بشر در کشوری که پانصد سال سابقه تاریخی دارد و دویست سال از استقلال آن می گذرد(یعنی امریکا) تازگی داشته باشد، برای ما ایرانیها که کوروش 2500 سال پیش پایه گذار آن بوده و هنوز لوحه های آن در ایران وجود دارد، تازگی ندارد. ما در کشورمان بسیاری از مسائل را مانند آزادی مذهب، رنگ و غیره رعایت کرده ایم. چنان که در مجلس مان نمایندگان همه مردم از نقاط مختلف هستند و حتی اقلیتهای مذهبی در آن نماینده دارند، کجا شکل بهتری از مفهوم حقوق بشر را مثل ایران می توان جستجو کرد...»(24)
با طرح بیشتر مسائل حقوق بشر از جمله شروع برخی انتقادات از عملکرد حکومت شاه، زاهدی به دفاع از کارنامه حقوق بشر رژیم شاه برمی خیزد. او در سخنرانی رسمی در یکی از دانشگاه های امریکا پیرامون «تمدن بزرگ» و پیشرفتهای تاریخی حکومت ایران در پرتو رهبری «اعلیحضرت» می گوید:
«ایران، که گهواره تمدن بشریت است، سرزمین اروپاییهاست نه اعراب. هدف و علاقه اساسی ایران شرف انسانی و عدالت اجتماعی بوده و خواهد بود. فرایافت حقوق بشر درمنشور تمدن بزرگ ایران چیز تازه ای نیست زیرا 2500 سال پیش کوروش کبیر، دانیال را آزاد کرد و فرمان داد هر کس که یهودیان را به دهان شیر بیندازد باید به دهان شیر انداخته شود.»(25)
همان طور که ملاحظه می شود، در آستانه پیروزی انقلاب اسلامی و سقوط رژیم پهلوی، رهبران ایران از جمله شخص شاه، هم به لحاظ پیشرفتهای اقتصادی ایران را کشوری بسیار موفق می پنداشتند هم به لحاظ جنبه های فرهنگی، اجتماعی و حقوقی. از نظر نظامی و امنیتی نیز رژیم شاه یکی از نیرومندترین ارتش های جهان و یکی از کارآمدترین تشکیلات امنیتی را در خدمت داشت. از نظر جایگاه منطقه ای و بین المللی نیز رژیم شاه در وضعیت بسیار ممتازی قرار داشت. شاه متحد استراتژیک غرب در منطقه بسیار حساس خلیج فارس محسوب می شد. منهای تسلیحات هسته ای امریکا به همراه سایر کشورهای غربی هر نوع سلاح پیشرفته ای اعم از تهاجمی یا دفاعی را در اختیار ایران قرار داده بودند. همان طور که فرد هالیدی یادآور می شود، شاه به دلیل رابطه ویژه اش با امریکا، توانسته بود تسلیحاتی را از پنتاگون دریافت دارد که حتی اسرائیلیها آن را دریافت نکرده بودند. از جمله این تسلیحات به هواپیمای F-16، سیستم موشکی هوا به هوای موسوم به فنیکس و بالاخره به سیستم دفاع هوایی متحرک «آواکس» می توان اشاره داشت که مقدمات فروش آن به ایران در زمان ریاست جمهوری جرالد فورد در سال 1354 آغاز شده بود.(26) اکنون می توان معنای این جمله شاه را که تنها چند ماه قبل از انقلاب در مراسمی رسمی اعلام داشته بود که «من قدرتمندتر از آنم که کسی بتواند مرا سرنگون کند» بهتر درک نمود.
پرسش مهم دیگری که مطرح می شود این است که تصور امریکا به عنوان متحد استراتژیک شاه، از حکومت وی چگونه بود؟ امریکاییها نسبت به حکومت شاه، پیشرفتهایش، «تمدن بزرگ»اش، امکانات و تواناییهای بالقوه اش اعم از نظامی و امنیتی چگونه می نگریستند؟ اساساً واشنگتن در ماههای منتهی به سقوط رژیم شاه چه نوع تصویر و تصوری از آن رژیم داشت؟ نخست باید اشاره کرد که پیرامون رژیم شاه و نحوه تعامل با آن بالاخص پس از ظهور نخستین علائم بحران در ایران یک نظر واحد، منسجم و مشخص در واشنگتن وجود نداشت. دستگاه های مختلف اجرایی دولت کارتر، کارشناسان و تحلیل گران مسائل ایران و بالاخره صاحب نظران ایران شناس در خصوص رویکرد امریکا نسبت به بحرانی که رژیم شاه در آن فرو رفته بود و «چه باید کرد؟» آن، دیدگاههای متفاوتی داشتند. برای دسته بندی این دیدگاهها، می توان آنها را به دو دسته اصلی تقسیم بندی نمود. گروه نخست شامل تندروها یا عقابهاست. این گروه بیشتر حول محور مشاور امنیتی دولت کارتر، زبیگنیو برژینسکی حلقه زده بودند. آنان شاه را تشویق به ایستادگی قاطع تر و محکم تر در برابر مخالفین می نمودند. محور دیگر که در نقطه مقابل این قطب قرار داشت حول وزارت امور خارجه به رهبری سایروس ونس وزیر امور خارجه و ویلیام سولیوان سفیر امریکا در ایران بود. این دوگانگی را استمپل وابسته سیاسی سفارت امریکا در ایران در دوران انقلاب به شکل دیگری در کتابش توضیح می دهد. او این دو گانگی را میان دو جریان می داند که هر کدام نگاه خاص خود را به حکومت شاه داشتند. یک نگاه، نگاه برژینسکی و دیگران، که عمدتاً دغدغه اش ملاحظات امنیتی رژیم شاه بود، و نگاه دیگر، نگاه وزارت امور خارجه و دیگران، که بیشتر اصلاح طلبانه و بهبود حقوق بشر در ایران بود. این دو نگاه متفاوت به رژیم شاه به زعم استمپل سبب می شود تا واشنگتن بتواند علائم هشدار دهنده ای را که در طی سالهای مقارن با انقلاب از ایران بیرون می آید، هوشیارانه درک نماید.
«...بین سالهای 1979-1972(1357-1351)، چندین بار علامات نامطلوبی (از ایران) ظاهر گردید. پس از اینکه کارتر در ژانویه 1977(دی 1355) به مقام ریاست جمهوری رسید، این نشانه ها، بین طرفداران بهبود وضع حقوق بشر در ایران و مطرح کنندگان توسعه امنیت نظامی در منطقه خلیج فارس به مشکلاتی جدی تبدیل شد. دیوید داوید ارون، (27)جسیکا تاچمن، (28) روبرت هانتر،(29) منصوبین کارتر در شورای امنیت ملی اصرار داشتند که ایالات متحده وضع خود را در مقابل ایران تغییر داده و در مورد حقوق مدنی و سیاسی «به شاه اندکی سخت بگیرد». این شخصیتها اصرار داشتند که ایالات متحده نمی تواند با تندروهای رژیم شاه همکاری داشته باشد و باید ازاین گونه اعمال سیاسی فاصله بگیرد، اداره جدیدالتأسیس حقوق بشر در وزارت خارجه که پت دیرین(30) به ریاست سیاسی آن منصوب شده بود، ازاین نظریات استقبال کرد.»(31)
جدای از دوگانگی در نحوه رویارویی با بحران ایران، اشکال بنیادی تر واشنگتن آن بود که در شناخت و ارزیابی از رژیم شاه به نحو هولناکی به خطا رفته بود. بررسی اسباب و علل اینکه چرا و چگونه امریکا در ارزیابی و شناختش از رژیم شاه آن گونه به بیراهه رفته بود در ورای این نوشتار قرار می گیرد. اما آنچه مسلم است، تبعات ارزیابی خطا و سطحی حاکمیت امریکا از واقعیتهای رژیم شاه بود.
تصویر یا ذهنیتی که پیش از دو دهه قبل از انقلاب از شاه و رژیمش در غرب شکل گرفته بود از او تصویر یک رهبر جدی نیرومند، و اصلاح طلب ساخته بود که با اقتدار و پایداری زمام امور کشورش را در دست داشت.(32) رهبری که توانسته بود علی رغم همه مشکلات و موانع کشور عقب مانده خود را به جلو براند. تصویری شبیه به ماهاتیر محمد یا با اندکی تفاوت، مصطفی کمال آتاتورک.(33)
اگرچه برخی از صاحب نظران غربی همچون اریک رولو، (34) فرد هالیدی، (35) ادوارد سابلیه،(36)ریچارد کاتم(37) دیدگاههای احتیاط آمیزتری نسبت به رژیم شاه داشته به نحو برخورد رژیم با مخالفینش اشاره داشته اند، اما همان طور که زیباکلام می نویسد، در نتیجه نگرشی که نسبت به رژیم شاه در غرب به وجود آمده بود، اساساً مخالفت با شاه بیشتر به معنای مخالفت با اصلاحات مدرن اقتصادی اجتماعی وی تعبیر می شد. از آنجا که این مخالفتها در اساس مخالفت با برنامه مترقی شاه تلقی می شد، محکوم به زوال و شکست بود. به سخن دیگر مخالفت با شاه نمی توانست از عمق و گستردگی جدی برخوردار باشد و با پیشرفت زمان و ترقی جامعه ایران محکوم به زوال بود.(38) گری سیک، از اعضای ارشد دولت کارتر این ارزیابی خطا از شاه، موقعیت و جایگاهش را این گونه توصیف می نماید:
این اعتقاد که شاه در داخل مملکتش در کمال قدرت حکومت می نمود و این باور که مخالفینش به هیچ وجه قابل توجه به حساب نمی آمدند، آن چنان(در واشنگتن) ریشه دوانیده بود که حتی یک سال قبل از انقلاب، یعنی زمانی که بهمن انقلاب هم سرازیر شده بود، بحث پیرامون مخالفین داخلی شاه کمتر مورد توجه کسی (در داخل حکومت امریکا) قرار داشت.(39)
در حالی که رژیم شاه به سرعت با بحران سیاسی فزاینده ناشی از گسترش مخالفتها علیه او روبه رو می شد، واشنگتن به نحو ساده انگارانه ای نه انبوه مخالفین را می دید، نه بحرانی را که شاه به سمت آن رانده می شد. تصویر و تصور واشنگتن آن بود که رژیم شاه اساساً با مخالفت و مخالفین جدی روبه رو نیست. از نظر واشنگتن، مجموعه مخالفین رژیم شاه در فاصله سالهای 57-1356 خلاصه می شد در:
«... یک روحانی سالخورده(امام خمینی)که به مدت چهارده سال لا ینقطع از تبعیدگاهش بر علیه شاه تبلیغ نموده بود بدون آنکه نتایج چندانی به دست آورده باشد؛ جمعی از مصدقی های مسن؛ روحانیون روستایی، و بالاخره ناراضیانی که در شهرها به دنبال کار پردآمدتری می گشتند.(40) حاجت به گفتن نیست که یک چنین جمع محدود و معدودی به هیچ روی نمی توانست خطر و تهدیدی جدی برای رژیم شاه محسوب شوند، چه رسد به آنکه چند ماه بعد بتوانند آن رژیم را سرنگون هم نمایند. کافی است یکبار دیگر مخالفین شاه را در برابر امکانات و تواناییهای بالقوه و بالفعل وی از قوای مسلح گرفته تاتشکیلات اطلاعاتی و امنیتی اش، تا برخورداری از جملگی قدرتهای بین المللی، تا پیشرفتهای صنعتی و اجتماعی گسترده اش تا تمدن بزرگش و غیره مرور کنیم. دست کم بخشی از آن دوگانگی فکری که در واشنگتن در جریان بحران سقوط شاه به آن دچار شده بود ناشی از تصویر و تصور غیر واقع بینانه ای می شد که از شاه و رژیمش در غرب بوجود آمده بود. ارزیابی غیر واقع بینانه از رژیم شاه صرفاً محدود به محافل سیاسی واشنگتن نمی شد.
ارزیابی خطا و اما معروف سازمان سیا در شهریور 1357 از وضعیت رژیم شاه درست پنج ماه قبل از سقوط آن رژیم مبنی بر اینکه «ایران نه تنها در یک موقعیت انقلابی قرار ندارد، بلکه حتی آثار و علائمی از نزدیک بودن شرایط انقلاب هم در آن به چشم نمی خورد.»(41)
جدای از سازمان سیا، سایر تشکیلات اطلاعاتی امریکا نیز در ارزیابی خود از وضعیت و شرایط سیاسی ایران به نحو حیرت انگیزی به خطا رفته بودند. سازمان «تحلیل اطلاعات دفاعی»(42) که مسئولیت تهیه اطلاعات امنیتی و سیاسی برای وزارت دفاع امریکا را برعهده دارد، در مهرماه ارزیابی خود را از اوضاع ایران و رژیم شاه در اختیار دولت جیمی کارتر قرار داد. کاشناسان این تشکیلات به این جمع بندی رسیده بودند که «انتظار می رود شاه در ده سال آینده نیز همچنان فعال در قدرت بماند.»(43)عطف به چنین ارزیابیهایی، تصویر و تصاویر مطمئن از رژیم شاه و آینده اش بود که رئیس جمهور امریکا جیمی کارتر، در نطق معروفش به هنگام دیدار از ایران(24 دی 1356) در تعریف و تمجید از شاه گفت:
«ایران به مثابه جزیره ثباتی می باشد که در یکی از مناطق ناآرام جهان واقع شده است. این بهترین ستایشی است که می توان از شما اعلیحضرت و رهبری تان، احترام، ستایش و عشقی که مردم تان به شما ابراز می دارند به عمل آورد.»(44)
مخالفین رژیم شاه این جملات و گزاره های مشابه آن را که در طی دوران انقلاب از سوی رهبران امریکا نسبت به شاه و رژیمش ابراز می شد قرینه و حجت کامل وابستگی رژیم شاه به امریکا می پندارند. از سوی دیگر، طرفداران رژیم شاه این دست گزاره های تأیید آمیز امریکا از شاه را که به هنگام بحران با عمل همراه نشدند، قرینه حمایت امریکا از مخالفین و پشت پا زدن به شاه تعبیر می کنند. واقعیت آن است که امریکا نه تبانی با مخالفین شاه کرده بود(آن گونه که طرفداران رژیم شاه می پندارند) و نه تا آخرین لحظه از آن رژیم پشتیبانی نمود(آن گونه که طرفداران انقلاب باور دارند). یک اشکال اساسی آن بود که شاه از سال 1355 به بعد با رئیس جمهوری آشنا شده بود که علی رغم کلمات محبت آمیز و مؤدبانه اش نسبت به وی و رژیمش، به هیچ روی برای او یادآور دوران طلایی نیکسون-کیسینجر نبود.
چهار سال قبل از سفر رئیس جمهور جدید آمریکا به ایران، شاه میزبان ریچارد نیکسون وزیر خارجه اش هنری کیسینجر بود. آنان نیز همچون جیمی کارتر یک شب بیشتر در تهران نمانده بودند. اما به گفته ویلیام شوکراس، که آخرین ماههای زندگی شاه را به استادی در کتابش به تصویر کشیده، ملاقات سال 1351 شاه با رهبران امریکا به مراتب برایش خاطره انگیز تر بود. چندماه قبل از سفر نیکسون به تهران، ساواک بیش از 120 نفر از دانشجویان و فارغ التحصیلان دانشگاههای ایران را به اتهام به راه انداختن تشکیلاتی به منظور انجام مبارزه مسلحانه علیه رژیم شاه، محاکمه و بیش از بیست نفر از آنان را تیرباران کرده بود. حول و حوش همان ایام، مرحوم حجت الاسلام محمدرضا سعیدی به دلیل حمایت از امام از یک طرف و به دلیل اعتراض به سرمایه گذاری آمریکایها و اسراییلیها و استعمار ایران از سوی دیگر در جریان بازجویی، شکنجه منجر به فوت شده بود. علی رغم آن بگیر و ببندهای سفت و سخت، نیکسون ضمن مذاکراتش با شاه تأکید می کند که از نظر امریکا «هر اقدامی که اعلیحضرت بنماید درست بوده واو باید بیش از پیش از این کارها بنماید.»(45)او شاه را از اینکه فرمانروایی سرسخت است ستوده و «از او می خواهد که کنترل خلیج فارس را در دست بگیرد و هیچ گاه مثل آن «مرد دیوانه»(مصدق) شیرهای نفت را نبندد.»(46) دست آخر نیکسون به شاه یادآور می شود که «آمریکا به او متکی است و او تجسم دکترین نیکسون به شمار می رود.»(47)
«شاید غیرمنتظره ترین کار از سوی رهبر بزرگ ترین دمکراسی جهان این بود که نیکسون به خاطر شیوه ای که شاه کشورش را اداره می کند به او تبریک گفته باشد. اما واقعیت آن است که نیکسون تلویحاً از شاه می خواهد که به لیبرالهای امریکایی که به حقوق بشر چسبیده اند اعتنا نکند.»(48)
معنی صریح تر و غیردیپلماتیک تر سخنان نیکسون در تهران به شاه آن بود که «امریکا اعمال ساواک را تصویب می کند.»(49)
شاه همچنان از ساکنین جدید کاخ سفید در سال 1355 روزگاران مطلوب گذشته را طلب می کرد. چیزی درون شاه به وی می گفت که سخنان جیمی کارتر، رئیس جمهور جدید امریکا بیش از آنکه یادآور «خط نیکسون» باشد، بیشتر انعکاس ناقوس منحوس دمکراتها به رهبری جان اف کندی در سال 1340 است.(50) علی رغم تردیدهایشان در خصوص دولت جدید، حکومت ایران سیاست نزدیکی به حقوق بشر را به اجرا گذارد. این همان مقطعی است که رهبران ایران سعی دارند حقوق بشر را اساساً پدیده ای ایرانی توصیف کنند. چنانچه اردشیر زاهدی در نطقهای رسمی و مصاحبه هایش مدعی می شود که مسئله حقوق بشر چیز جدیدی برای ایران نبوده اساساً ایرانیان خود بانی و وضع کننده حقوق بشر در تاریخ بوده اند. فرح پهلوی همسر شاه نیز در سخنرانی اش به هنگام دریافت دیپلم افتخاری از انستیتوی مطالعاتی انسان شناسی «آسپن» امریکا در تیرماه سال 1356 اظهار می دارد که «کوروش کبیر 25 سده پیش منشور حقوق بشر را صادر کرد. خردمندان ایرانی طی قرون و اعصار به ما آموختند که به انسان ارج نهیم: آنها مردم را راهنمایی کردند که با اعتلای نفس جهان را از طریق مطالعه و مراقبت در درون خویش جستجو کنند.»(51) چند روز بعد در جریان همان دیدار از امریکا، فرح در نطقش به هنگام دریافت درجه دکتری افتخاری علوم انسانی از دانشگاه معتبر «کالیفرنیای جنوبی» راه حل مشکلات جهان امروز را «بازگشت به معنویات» اعلام نموده می افزاید: «نبایستی اسیر توسعه بی بند و بار تکنولوژی بشویم» و «بزرگ ترین بی عدالتی عصر حاضر اختلاف بین ملل ثروتمند و ملل تهی دست است» و در پایان جهان غرب را به «استفاده از تجارب ایران در زمینه حقوق بشر و مصالح انسانی» دعوت نمود. (52) شاه نیز در مصاحبه اش با ادوارد سابلیه درتهران اعلام می دارد که حقوق بشر برای ایرانیان بسیار عزیز می باشد و ایران از زمان کوروش کبیر اولین کشوری بوده که در راه دفاع از حقوق بشر گام برداشته است.(53) همسو دانستن ایران با حقوق بشر، نسبت دادن آغاز حقوق بشر به ایرانیان، و دعوت از غرب برای تأسی جستن از ایران و به کارگیری تجربیات ایران در زمینه حقوق بشر زمانی بود که به گفته مارتین انالز، مدیرسازمان عفو بین الملل، ایران در میان کشورهای جهان سوم و خاورمیانه دارای بهترین رکورد در زمینه نقض حقوق بشر بود.(54)
ماه عسل میان مقامات ایران و حقوق بشر چندان به طول نینجامد. به تدریج که حجم انتقادات از رژیم شاه در امریکا رو به گسترش گذارد، لحن رژیم ایران نیز از خوش آمد گویی واستناد حقوق بشر به ایران، ایرانیان و کوروش و غیره نیز تغییر یافت. شاید شاه، فرح، اردشیر زاهدی وسایر مقامات ایران که ایرانیان را بانی و مبتکر حقوق بشر به دنیا معرفی می کردند، تصورشان آن بود که نسیم حقوق بشر گذرا بوده دردسر جدی ایجاد نخواهد کرد. اما به تدریج که انتقادات بیشتری متوجه رژیم شاه می شد، موضع ایران نیز تغییر می یافت. پرسش اساسی که در خصوص حقوق بشر مطرح است آنکه مقامات جدید کاخ سفید چه میزان رژیم شاه را در زمینه جدی گرفتن حقوق بشر و بهبود شرایط مخالفین در ایران تحت فشار گذاردند؟ واقعیت آن است که هیچ گونه اسناد و مدارک رسمی حاکی از اصرار واشنگتن به رژیم شاه برای بهبود وضعیت حقوق بشر در ایران وجود ندارد. اگرچه هم شاه و هم برخی دیگر از رهبران رژیم شاه، قبل و بعد از انقلاب پیرامون طرح مسئله حقوق بشر از سوی دولت جدید امریکا بسیار سخن گفتند، نیز اگرچه رهبران دولت جدید امریکا هم پیرامون ایده حقوق بشر و ضرورت احترام و رعایت موازین آن سخن گفتند، اما هیچ یک از مقامات رسمی امریکا، رژیم شاه را نه به خاطر وضعیت سیاه حقوق بشر در ایران مورد سرزنش قرار دادند، نه خواهان اصلاحات و تغییرات جدی شدند، نه هیچ فشاری بر رژیم وارد کردند و نه حتی توصیه مشخصی در این باره نمودند. این نکته مهم را استمپل نیز مورد تأکید قرار داده است. او می نویسد علی رغم صحبتها و اشارات و علی رغم آنکه دولت جدید آمریکا نگرانی خود را در مورد حقوق بشر اعلام کرده بود اما واشنگتن کوشش نکرده تا شاه را مجبور سازد که تغییرات خاصی در این زمینه به عمل آورد.(55) به علاوه استمپل به نکته بسیار مهم دیگری نیز اشاره دارد. او اذعان دارد که برخی از چهره های دولت کارتر خواهان رعایت حقوق بشر و اصلاحات یا تغییرات در این زمینه از سوی دولت ایران بودند، اما جان کلام آنکه این دسته از مقامات به اعتراف استمپل «بیش از آنکه نتیجه منطقی سیاسی این تصمیم برایشان مطرح باشد، انجام وظیفه قالبی و کوششهای بروکراتیک آینده برایشان مطرح بود.»(56) استمپل ادامه می دهد که بر خلاف این گروه از مقامات دولت کارتر، «کسانی که نگرانیهای اصلی آنها موقعیت استراتژیک و ارزشی ایران به عنوان یک متحد بود،همچون مسئولین وزارت دفاع، کارشناسان خاورمیانه، وزارت امور خارجه (درمقابل اداره جدیدالتأسیس حقوق بشر)، تحلیل گران سازمان سیا، به منظور توسعه دادن به نقش استراتژیک ایالات متحده جهت حفظ ثبات منطقه خلیج فارس و دست یابی به حداکثر پایگاه های مراقبت مؤثر از اتحاد جماهیر شوروی به وسیله دستگاه های الکترونیک، بر ضرورت حمایت از شاه اصرار داشتند.»(57) به عبارت دیگر، استمپل می گوید کسانی که بر روی مسئله حقوق بشر تأکید داشتند، بیشتر به دنبال چشم اندازهای اداری و بوروکراتیک بودند تا تغییر و تحولات واقعی. بر عکس، آنان که ملاحظات امنیتی اطلاعاتی، نظامی و استراتژیک داشتند و این گونه دغدغه ها در ارتباط با ایران و جایگاه سوق الجیشی آن در منطقه برایشان مهم بود، چندان اصرار و تأکیدی بر روی مسئله حقوق بشر نداشتند. برآیند این دو جریان متقابل همان نتیجه گیری درستی می شود که او می نماید؛ اینکه در عمل واشنگتن به دنبال تغییر و تحولات جدی در خصوص حقوق بشر در ایران نبود. اما برداشت شاه ظاهراً غیر از این بود. او در «پاسخ به تاریخ» می نویسد:
طی پاییز و زمستان 1979-1978(1357)، آنان مرا به ایجاد فضای بی اندازه باز سیاسی تشویق کردند. من البته با ایجاد فضای باز سیاسی موافق بودم، ولی آزادسازی شتابزده در این زمان فتنه خیز با کمبود افراد ورزیده ای که بتوانند چنین سیاستی را به اجرا درآورند، فقط به مصیبت منجر می شد.(58)
آنچه که شاه روشن نمی سازد آن است که این آنانی که او را به ایجاد فضای باز سیاسی تشویق می کرده اند چه کسانی بوده اند؟ مشکل آن است که اگر حتی بپذیریم شاه به امریکا وابسته بوده و از آنان به تعبیر امروز «خط می گرفته»، هیچ یک از مقامات رسمی دولت امریکا او را نه تشویق و نه ترغیب و نه به طریق اولی «وادار» به دادن آزادیهای سیاسی نمی کرده اند. جالب است که خود شاه به عکس این مسئله اذعان دارد و در خاطراتش می نویسد که: «غالباً سیاست مداران یا فرستادگان امریکایی را که به حضور می پذیرفتم(در همان مقطع سال 1357)، مرا به ایستادگی تشویق می کردند.»(59) البته شاه چه در خاطراتش و چه در مصاحبه هایش پس از خروج از کشور همواره بر روی نکته ای که از نظر خودش مهم بود تأکید داشت که آن هم نظر سفارت امریکا بالاخص سفیر امریکا در سالهای آخر حکومت شاه ویلیام سولیوان (60) بود. شکایت شاه آن بود که هر بار از سولیوان در خصوص سیاست رسمی واشنگتن می پرسید، سفیر امریکا در تهران پاسخ می داد که دستور جدیدی دریافت نکرده است.(61) آنچه که شاه نتوانسته بود دریابد آن بود که سفارت امریکا در تهران بالطبع منعکس کننده نظریات وزارت امور خارجه بوده که دررأس آن سایروس ونس لیبرال قرار داشت. نکته مهمی که شائول نجاش آن را به درستی دریافته است. وزارت امور خارجه و سفارت امریکا در تهران، به آن بخش از قدرت در امریکا تعلق داشتند که خواهان مصالحه شاه با مخالفین بودند. برعکس مشاور امنیت ملی، زبیگنیو برژینسکی، خواهان برخورد قاطع تر شاه با مخالفین بود. آنچه که به زعم نجاشی این شرایط دشوار را پیچیده تر می کرد آن بود که سفارت ایران در واشنگتن بالاخص شخص سفیر(اردشیر زاهدی) که معمولاً می بایستی با وزارت امورخارجه امریکا هماهنگ باشد، برعکس با گروه برژِینسکی همراه بود.(62)
پرسشی که در اینجا مطرح می شود آنکه اگر سفارت امریکا در تهران شاه را تشویق به ایستادگی می کرد، آیا نتیجه ای در عملکرد شاه به وجود می آمد؟ واقعیت آن است در مواردی که رژیم شاه با مخالفین برخورد قاطعی می نماید، همچون کشتار 17 شهریور در میدان ژاله(شهدا) تهران، یا سایر موارد، نه سفارت امریکا و نه شخص سفیر، مراتب تأسف، مخالفت، یا دلگیری کاخ سفید را به شاه اعلام نمیدارند. سرآنتونی پارسونز(63)سفیر انگلستان در ایران، به هنگام کشتار 17 شهریور در لندن بوده و در همین روز با سفارت در تهران تماس می گیرد و نظر آنان را در مورد بازگشت به ایران جویا می شود. اعضای سفارت به وی می گویند که مراجعت پیش از موعد وی ممکن است این توهم را برای حکومت ایران ایجاد نماید که انگلستان شرایط ایران را بحرانی می داند و به تعبیری مخالف برخورد شاه بوده است. لذا به وی می گویند بهتر است در همان موعد مقرر به ایران بازگردد.(64) به علاوه، آبراهامیان می نویسد که کارتر پس از کشتار 17 شهریور با ارسال نامه ای رسمی، پشتیبانی امریکا را از شاه یادآور شده است.(65)
واقعیت آن است که واشنگتن چندان مخالفتی با سیاست های برخورد قاطع با مخالفین نداشت. این خود شاه بود که بنابر دلایل مفصل و پیچیده دیگری عزم و اراده خود را برای ایستادگی از دست داده بود.
این پدیده منطقاً می تواند به بسیاری از پرسشهایی که مطرح کردیم پاسخ دهد. اینکه چرا و چگونه و علی رغم آنکه شاه از قدرت نظامی و امنیتی کامل برخوردار بود و امریکا هم از او پشتیبانی می کرد، مع ذلک هیمنه اش در برابر مخالفین وقیامهای مردمی آن چنان ناباورانه درهم شکست. اگر شاه برای ایستادگی و مقاومت در برابر مردم، نیازی به حمایت از واشنگتن می داشت،این حمایت وجود داشت. ضمن آنکه در عالم واقعیت و در عمل، نه شاه به چنین حمایتی نیاز داشت و نه واشنگتن لزوماً خود را در جایگاهی می پنداشت که چنین حمایتی را در اختیار شاه قرار دهد.
* فرشته سادات اتفاق فر
پینوشتها:
1. The New york Times, November,1979.
2. همایون، داریوش، دیروز، امروز، فردا: سه گفتار پیرامون انقلاب اسلامی ایران، بی نا، (پاریس، 1359)، ص 34.
3. cynthia Helms.
4. Richard Helms.
5. Helms,cynthia, An Ambassadors wife in Iran, New york: virtage Books,(us,1981),p.185.
6. Now,"How the Americans overthrew Me", December,1979,pp.21-34.
7. روزنامه آیندگان، خرداد و تیرماه 1358.
8. روزنامه های کار(اقلیت)، راه کارگر، پیکار، ویژه نامه خلق کرد، فروردین لغایت آبان 1358.
9. مجاهد، ارگان سازمان مجاهدین خلق ایران، سال اول شماره 22، 16 بهمن 1358.
10. استمپل، جان، دی. درون انقلاب ایران، ترجمه دکتر منوچهر شجاعی، مؤسسه خدمات فرهنگی رسا، (تهران، 1377)، ص 46.
11. هالیدی فرد، دیکتاتوری و توسعه سرمایه داری در ایران، ترجمه فضل الله نیک آئین، انتشارات امیرکبیر، (تهران 1358)، ص 87.
12. Amnesty International, Iran,London,1979.
13. درون انقلاب ایران، ص 50.
14. Rubin, Barry, pared with Good Internations,: The American experience and Iran, oxford university press,(u.s.1980),p.206.
15. انقلاب سفید عنوان مجموعه برنامه هایی بود که شاه ابتدا در سال 1341 آنها را به اجرا گذارد. مهم ترین اصول این اصلاحات و برنامه ها که در شش اصل یا شش ماده خلاصه می شدند عبارت بودند از اصلاحات ارضی، اعطاء حق رأی به زنان، ایجاد سپاه دانش، سهیم کردن کارگران در سود کارخانجات، ملی کردن آبها و بالاخره ملی کردن جنگلهای کشور. این برنامه در 6 بهمن 1341 به رفراندوم گذارده شد که به ادعای رژیم بسیاری از مردم به آن رأی موافق دادند. بعدها، به تدریج اصول دیگری به آن شش بند اضافه شد تا پایان حکومت شاه شمار بندها یا اصول به 9 ماده رسیده بود. عنوان انقلاب سفید نیزبه تدریج به انقلاب شاه و مردم تبدیل شد.
16. پهلوی، محمدرضا، پاسخ به تاریخ، ترجمه دکتر حسن ابوترابیان، ناشر مترجم، تهران، 1371)، ص 297.
17. همان.
18. همان، ص 298.
19. مصاحبه محمدرضا پهلوی(شاه)، با اوریانا فالاچی، بی نا، (تهران، 1357)، ص 45
20. زوئیس، ماروین، شکست شاهانه: ملاحظاتی درباره سقوط شاه، ترجمه اسمعیل زند و بتول سعیدی، نشر نور، (تهران، 1371)، ص 190.
21. زیباکلام، صادق، مقدمه ای بر انقلاب اسلامی چاپ چهارم، انتشارات روزنه، (تهران، 1380)، صص 198-177.
22. همان، ص 196.
23. روزنامه رستاخیز، 13 تیر 1356.
24. روزنامه آیندگان، 18 اردیبهشت 1356.
25. روزنامه رستاخیز، 18 اردیبهشت 1356.
26. دیکتاتوری و توسعه، صص 81-79.
27. David Arron.
28. Jessica Tuchman.
29. bert Hunter.
30. path Derian.
31. درون انقلاب ایران، صص 110-109.
32. همان، صص 407-403.
33. همان، صص 406-405.
34. Eric Roleau.
35. Fred Halliday.
36. Edward sublieh.
37. Richard cottom.
38. مقدمه ای بر انقلاب اسلامی، ص 150.
39. همان.
40. همان.
41. آموزگار، جهانگیر، فراز و فرود و دودمان پهلوی، ترجمه اردشیر لطفعلیان، مرکز ترجمه و نشر کتاب، ایران، (تهران، 1375)، ص 438.
42. Defence Intelligence Analysis.
43. مقدمه ای بر انقلاب اسلامی، صص 153-152.
44. Ledeen, Michael and william Lewis Debacle: The American failure in Iran, (u.s.1980),p.80.
45. شوکراس، ویلیام، آخرین سفر شاه، ترجمه عبدالرضا هشونگ مهدوی، نشر البرز، چاپ ششم(تهران، 1370)، ص 201.
46. همان.
47. همان.
48. همان.
49. همان.
50. Leeden and Lewis, Debcle,op. cit,p.79.
51. روزنامه رستاخیز، 13 تیر 1356.
52. مقدمه ای بر انقلاب اسلامی، ص 196.
53. R.k.koranj, The Mind of Monorch, u.k.1977.
The shah in an inter view with orianna fallacy, New Republic, sep 1,1973.
54. young, Gavin, "The shah,s police state", observer,23 November 1975.
55. درون انقلاب ایران، ص 421.
56. همان، ص 407.
57. همانجا.
58. پاسخ به تاریخ، ص 362.
59. همانجا.
60. william sullivan.
61. پاسخ به تاریخ، ص 362.
62. Bakhash, shaul, The Regin of Aytollahs: Iran and the Islamic Revolution, counterpoint,(u.k.1985),p.17.
63. sir An hony parsons.
64. پارسونز، سرآنتونی، غرور و سقوط، خاطرات سفیر انگلستان در ایران، ترجمه دکتر منوچهر راستین، انتشارات هفته، (تهران، 1363)، ص 113.
65. آبراهامیان، یرواند، ایران بین دو انقلاب، ترجمه احمد گل محمدی، و محمد ابراهیم فتاحی و نشر نی، چاپ سوم، (تهران، 1378)، ص 113.
منبع:سقوط2: مجموعه مقالات دومین همایش بررسی علل فروپاشی سلطنت پهلوی (1387) تهران: موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی